معنی ونکات شعر پروانه بی پروا و سخن تازه سوم ریاضی وتجربی
پروانه بي پروا (عطار نیشابوری)
عطار نيشابور: از شاعران و عارفان بزرگ قرن ششم و خالق آثار بزرگي چون منطق الطير، الهي نامه، مصيبت نامه مختار نامه ( به شعر ) و تذكره الاوليا ( به نثر ) است. مطق الطير يا مقامات الطيور داستان پرندگاني است كه به قصد زيارت سيمرغ سرزمين خويش را ترك مي كند و پس از عبور هفت مرحله دشوار تنها سي مرغ از آن ها به مقصد مي رسد .
مضمون درس : عاشق حقيقي چون پروانه از آتش پروا ندارد
قالب : مثنوي بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن مانند مثنوي مولوي
يك شبي پروانگان جمع آمدند در مضيفي طالب شمع آمدند
لغت: مضيف : ( اسم مكان ) جاي ضيافت
آرايه) پروانه: استعاره از عاشق / شمع :« استعاره از معشوق / شب، پروانه، جمع و شمع تناسب دارد .
معني) شبي پروانه ها در مكاني جمع شدند و در آن مجلس خواهان شمع شدند.
جمله مي گفتند: « مي بايد يكي كو خبر آرد زمطلوب اندكي»
آرايه) مطلوب : استعاره از معشوق
معني) همه مي گفتند بايد يكي از ما برود و خبري از معشوق ( شمع ) بياورد .
شد يكي پروانه تا قصري ز دور در فضاي قصر جست از شمع نور
آرايه) پروانه ، شمع ، نور تناسب دارند .
معني) يكي از پروانگان ( عاشقان ) رفت تا به قصري رسيد كه در فضاي آن قصر، نور شمع مي تابيد (نشاني از معشوق ديده مي شود )
بازگشت و دفتر خود باز كرد وصف او بر قدر فهم آغاز كرد
معني) وقتي كه بازگشت شروع كرد به شرح ديده ها و متناسب با درك خود شمع را توصيف كرد
ناقدي كو داشت در مجمع مهي گفت « او را نيست از شمع آگهي »
لغت) ناقد : سخن شناس ، عارف / مهي : بزرگي
معني) سخندان دانايي كه در آن جمع بزرگي و سروري داشت گفت اين پروانه از شمع شناختي ندارد .
شد يكي ديگر گذشت از نور در خويش را بر شمع زد از دور در
معني) يكي ديگر از پروانگان در طلب شمع رفت و خود را از دور بر شمع زد
پر زنان در پرتو مطلوب شد شمع غالب گشت و او مغلوب شد
آرايه) غالب و مغلوب : جناس اشتقاق
معني) اين پروانه در حالي كه پرواز مي كرد خود را به شمع زد و معشوق بر او غلبه كرد و آن پروانه توان مقاومت نداشت و برگشت .
بازگشت او نيز مشتي راز گفت از وصال شمع شرحي باز گفت
معني) او برگشت و مقداري از اسرار معشوق را بيان كرد و از وصال شمع چيز هايي را شرح داد
ناقدش گفت : « اين نشان نيست اي عزيز همچو آن يك كي نشان داري تو نيز ؟ »
معني) سخندان دانا گفت « اين سخنان نشانه شناخت نيست تو نيز مانند پروانه ديگر از معشوق شناختي نداري »
ديگري برخاست مي شد مست مست پاي كوبان بر سر آتش نشست
دستور) مست مست : قيد است / پاي كوبان : قيد
آرايه) پاي كوبان بر سر آتش نشستن : كنايه است
معني) پروانه اي ديگر با سر مستي كامل برخاست و باشادي و نشاط خود را بر آتش شمع افكند
دست در كش كرد با آتش به هم خويشتن گم كرد با او خوش به هم
لغت) كش : آغوش
آرايه) واج آرايي « ش»
معني) اين پروانه با آتش شمع را به آغوش کشید و خود را به آتش افكند و با او در آميخت
چون گرفت آتش ز سر تا پاي او سرخ شد چون آتشي اعضاي او
آرايه) سر ، پا و اعضاء : تناسب دارند
معني) وقتي آتش شمع سر تا پاي او را فرا گرفت تمام وجود او به رنگ آتش در آمد
ناقد ايشان چو ديد او را زدور شمع با خود كرده هم رنگش زنور
معني) آن سخندان دانا وقتي از دور او را ديد كه با شمع هم آغوش شده وبه رنگ شعله شمع در آمده است....( با بيت بعد موقوف المعاني است )
گفت : « اين پروانه در كارست و بس كس چه داند ؟ اين خبر دار است و بس »
معني) گفت : تنها اين پروانه كار آزموده است(عاشق واقعی است) هيچ كس ديگر نمي داند تنها او اسرار عشق ووصال معشوق را می داند .
آن كه شد هم بي خبر هم بي اثر از ميان جمله او دارد خبر
معني) آن كسي كه از خود بي خود شد و خود را فراموش نمود تنها او از ميان ديگران به شناختي از معشوق دست يافته است
تا نگردي بي اثر از جسم و جان كي خبر يابي زجانان يك زمان
آرايه) جان و جانان : جناس / بيخبري و خبر : تضاد
معني) تا جسم و جان خود را فراموش نکنی از معشوق هيچ خبري نخواهي يافت ( بايد از وجود خود بي خود شوي ) .
--------------------------------------------------------------------------------
سخن تازه
در حوزه ادبيات غنايي غزل شو انگيز، طرب آميز و سرشار از عشق و حيات و حركت مولانا جايگاهي والا و ويژه دارد .
در غزل مولانا ، پيوستگي ژرف ترين و وسيع ترين معاني با تصاوير زيبا و بديع ، بر كشش و تاثير كلام مي افزايد و چشم ما را بر آتش افروخته در جان شاعر مي گشايد .
مضمون درس: دعوت به طراوت و تازگي و شگفتي روح و اين ارزش زندگي را در پيوستن به محبوب مي داند، محبوبي كه بي او هيچ كس آشنا و محرم حقيقت و كمال نمي شود .
هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حد جهان بي حد و اندازه شود
لغت) هين : صوت آگاه باش
معني): آگاه باش تا سخن تازه بگويي تا تمام خلقت از آن تر و تازه شود . سخني كه از حد و مرز جهان مادي فراتر باشد و حد و مرز نداشته باشد
خاك سيه بر سر او كز دم تو تازه نشد يا همگي رنگ شود يا همه آوازه شود
معني) كسي كه از دم ( عيسايي ) تو زنده و با طراوت نشود بدبخت است . چنين كسي يا دچار رنگ (زرق و برق و فريب ) مي شود يا دچار آوازه ( شهرت طلبي )
هر كه شُدت حلقه ي در ، زود برد حقه ي زر خاصه كه در باز كني محرم دروازه شود
لغت) حقه زر : كيسه طلا و گنج
آرايه) حلقه و حقه : جناس دارد / حلقه ، در ، باز و دروازه : تناسب دارد
معني) هركس به تو متوسل شود به زودي به گنج دست خواهد يافت ( به همه چيز دسترسي مي يابد ) بخصوص كه تو او را بپذيري و محرم خود كني .
آب چه دانست كه او گوهر گوينده شود ؟ خاك چه دانست كه او غمزه ي غمازه شود؟
لغت) غمزه : چشم بر هم زدن و اشاره ي معشوق / غمازه : سخن چيني و آشكار كردن
آرايه) آب و خاك و گوهر تناسب دارد / خاك علاوه بر جسم انسان مي تواند زمينه ساز طبيعت نيز باشد.
معني) آب چه مي دانست كه تبديل به گوهر گوينده « انسان » خواهد شد و آب و خاك ( عناصر سازنده ي وجود انسان) از كجا مي دانستند روزي گوهر گوينده ( نفس ناطقه ي انسان ) و غمزه ي غمازه ( نشان دهنده ي اسرار و رازهاي الهي ) مي شوند . روي كسي سرخ نشد بي مدد لعل لبش بي تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
لغت) غازه : سرخاب ، رنگي كه بر روي مالند
آرايه) سرخ شدن روي : كنايه از شادابي / لعل لب : اضافه ي تشبيهي
معني) اگر اشاره و فرمان تو نباشد كسي شاداب و خوشبخت نخواهد شد و اگر بدون خواست تو به اندك شادي و توفيقي برسد واقعي نخواهد بود بلكه به خاطر ماليدن سرخاب است .
( به خاطر ماديات است نه به خاطر تو )
ناقه ي صالح چو زكه، زاد يقين گشت مرا كوه پي مژده تو، اشتر جمازه شود
لغت) ناقه : شتر / جمازه : شتر تيز رو / تلميح به داستان معجزه ي حضرت صالح يعني بيرون آمدن بچه شتري از كوه براي قوم ثمود
معني) وقتي فرمان تو به كوه رسيد و ناقه ي صالح از آن بيرون آمد من يقين پيدا كردم كه اگر تو بخواهي مي تواني كوه را مانند شتر تيز رويي به حركت درآوري
راز نهان دار و خمش و رخمشي تلخ بود آن چه جگر سوزه بود باز جگر سازه شود
آرايه) خمش يا خموش تخلص مولانا نيز هست ولي در اين بيت مد نظر نيست / سوزه و سازه : جناس دارد
معني) تو ساكت و راز دار باش هر چن خاموشي سخت و دشوار است آن چه را كه در درون پنهان كرده اي و تو را آزار مي دهد دوباره تو را زنده و به سامان خواهد كرد ( راز عشق با وجود درد آوريد، درمانگر است )
------------------------------------------------------------------------------
خود آزمايي درس سيزدهم
1- با توجه به شعر«پروانه ي بي پروا » از ديدگاه ناقد داستان « شناخت » كدام پروانه كامل نيست، چرا؟
پروانه اول و دوم زيرا هيچ كدام به حالت بي خودي و بيهوشي نرسيدند و هنوز از هستي در آن ها اثري بود .
2- در بيت يازدهم شعر درس پروانه ي بي پروا، مرجع ضمير « او » در مصراع « خويشتن گم كرد با او خوش به هم » چه كسي است ؟
آتش و شمع
3- مضمون دو بيت زير ، از سعدي را با شعر « پروانه ي بي پروا » مقايسه كنيد .
اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز كان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بي خبرانند آن را كه خبر شد خبري باز نيامد
هر دو يك مضمون دارند يعني بايد عاشق خود را فدا كند و به مرحله بي خودي برسد كه در آن حال ديگر سخني و خبري از او به بيرون راه نميابد .
مرغ سحر مانند پروانه اول و دوم است ( ناپخته اند )
4- بيت « فسانه گشت و كهن شد حديث اسكندر سخن نو آر كه نور را حلاوتي است دگر
با كدام بيت غزل درس ارتباط معنايي دارد ؟ ( فرخي )
بيت اول
5- در بيت آخر غزل ( سخن تازه ) ، در كدام كلمه ايهام ديده مي شود ؟
خُمَش ( به شرط آن كه تخلص مولانا باشد ) ايهام دارد : 1. تخلص مولوي 2. ساكت بودن
6- مقصود از بيت زير چيست ؟
روي كسي سرخ نشد بي مدد لعل لبت بي تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
زيبايي و رونق حقيقي از خداست و هر چه از غير او باشد موقتي و زود گذر است