کنایه

مفهوم  کنایه

سر دماغ آمدن

سر حال شدن ، سالم شدن

سر به زیر بودن

شخص آرام بودن و یا به کار کسی کار نداشتن ( مطیع بودن )

سر به هوا بودن

بی حواس بودن

سر به تن نیرزیدن

بی ارزش بودن

سر خویش گرفتن

به دنبال کار خود رفتن

سر به قدم کسی گذاشتن

خود را فدایی کسی دانستن

سر زا   رفتن

در هنگام زایمان مردن

سر به سر کسی گذاشتن

مزاحم کسی شدن

سر  غم در بغل داشتن  

غمگین بودن

سر را راست  ( بالا )نگه داشتن

متین و راست قامت و بی ترس بودن

سر از هر کاری درآوردن

آگاه و با تجربه و متفکّر بودن

سر  در مقابل کسی خم کردن

تسلیم شدن

سر نیاز به آستان آوردن

اعلام نیازمندی

سر  در هر سوراخی کردن

فضول بودن

سر راحت بر بالین نهادن

آرامش داشتن

سر از پا نشناختن

شاد و خوشحال بودن

سر را باختن

در راه چیزی جان دادن

سر پیاز بودن و یا ته پیاز بودن

ارتباط داشتن با موضوعی و یا مسئله­ای

سر بودن از دیگران

برتری و تفوّق داشتن

سر و ته یک کرباس بودن

از یک جنس و از یک قماش بودن

سر به کمر زدن

دیوانه شدن

سر به گریبان بردن

فکر کردن

سری توی سرها درآوردن

مشهور شدن

سر   وسرّی با کسی داشتن

رابطه­ی با کسی داشتن  ( عموماً رابطه­ی نامشروع )

سر سالم به گور نبردن

به مرگ طبیعی نمردن

سر کسی را خوردن

پر حرفی کردن در برابر او

سر کسی را شیره مالیدن

او را گول زدن و فریب دادن

سر کسی را گرم کردن

او را مشغول کردن

سر کسی را دور دیدن

از غیبت کسی استفاده کردن

سر کسی را زیر آب کردن

او را به شکلی نابود کردن

سر بار کسی بودن

طفیلی و انگل زندگی دیگران شدن

سر به راه بودن

آرام و مطیع بودن

سر به کسی برداشتن  ( سر بر تافتن )

قیام علیه کسی ( شورش علیه کسی )

سر بر خط داشتن

مطیع کسی بودن

سر بر گرفتن

مسافرت کردن ( مسافر شدن )

سر بسته

مخفی پنهان

سر به سر شدن

مساوی شدن

سر به مهر

دست نخورده

سر جمله     

خلاصه و گزیده

سر جنبانیدن

تحسین کردن  ( گاه علامت تعجّب است )

سر   چشمه را کور کردن

از ابتدا   چاره­ی کاری را کردن (  اتفاقی را پیش بینی و مقابله کردن )

سر  به باد دادن

جان خود را بیهوده  از دست دادن

سر خر بودن

مزاحم بودن

سر کسی را خوردن

باعث مرگ کسی شدن

سر رشته از دست رفتن

قدرت در اختیار گرفتن امری را از دست دادن

سر سبز

شاد   و خوشحال ، کامکار و صاحب دولت

سر سپاردن  ( سر سپرده بودن )

فرمان بردن مطیع بودن

سر و کلّه زدن با کسی

بحث و جدل داشتن با او

سر و کیسه کردن ( سر کیسه کردن ) کسی

او را فریب دادن

سر یکی کردن

اتّحاد

سر تو لاک خود داشتن

به فکر خود بودن   ،  به دیگران کاری نداشتن

سر آوردن ( سر بردن )

عجله داشتن ( با سرعت  آمدن و یا رفتن )

سر به تو بودن

ساکت و بی سر و صدا بودن

سر به زمین گذاشتن

مردن