در آمدی بر ادبیات تعلیمی

        یکی از گسترده ترین و دامنه دارترین اقسام شعر در ادبیات فارسی شعر تعلیمی است. شعر تعلیمی شعری است که قصد گوینده و سرآینده ی آن تعلیم و آموزش است. ماده ی اصلی شعر تعلیمی علم و اخلاق و هنر است؛ یعنی حقیقت، نیکی (خیر) و زیبایی بر روی هم دو نوع شعر تعلیمی در ادبیات ملل دیده می شود: نوعی که موضوع آن خیر و نیکی است (حوزه اخلاق) و نوعی که موضوع آن حقیقت و زیبایی است ( حوزه ی شعرهایی که مباحثی از علم یا ادب را می آموزند) و از دیر باز، هر دو نوع نمونه هایی داشته است.

   در ادب فارسی شعر تعلیمی در هر دو شاخه ی اصلی خود، دارای بهترین نمونه هاست. بخش عمده ای از ادب متعالی ما را شعر تعلیمی به وجود آورده و آثار اغلب شعرای غیر درباری سرشار از زمینه های تعلیمی است. حتی ادب درباری نیز در موارد بسیاری مایه های تعلیم و اخلاق به خود گرفته است. نوع دیگری از شعر تعلیمی ( که قصد آموختن حقیقت و علم است) نیز در ادب ما وجود دارد و آن نوعی است که شاعران قالب شعر ( یعنی وزن و قافیه و دیگر ظرافت های خاص شاعری) را برای آموزش موضوعی خاص به کار برده اند. از این رهگذر، منظومه های بسیاری در زمینه های پزشکی، ریاضیات، نجوم، ادب‌، لغت و تاریخ به وجود آمده است. مثل نصاب الصبیان ابو نصر فراهی که در تعلیم لغت سروده شده، این منظومه ها از لحاظ خیال انگیزی و زیبایی هنری معمولاً پر مایه و قوی نیستند بر عکس نوع اول که از جنبه های هنری به نهایت قوت و قدرت و زیبایی و آراستگی می رسد. شعر تعلیمی در ادب فارسی از ادبیات غرب وسیع تر است.

     نثر و شعر تعلیمی هم به صورت داستان هایی از حیوانات در آثاری چون کلیه و دمنه، مرزبان نامه، مثنوی مولوی و بوستان و گلستان سعدی آمده است و هم به صورت حکایت ساده و سخنان پند آموز و حکمت آمیز در قالب قطعه، غزل، قصیده و رباعی دیده می شود. این آثار گاهی مجموعه ای مستقل را تشکیل داده اند؛ مانند داستان ها و قطعات و شعرهای تعلیمی و گاهی در میان آثار دیگر پراکنده اند؛ چون شعرهای تعلیمی شاهنامه و گرشاسب نامه که در لابه لای اشعار و داستان ها آمده یا شعرهایی اخلاقی که در قصاید بیان شده اند. شعرهای تعلیمی در قدیم بیشتر شامل سروده های اخلاقی و مذهبی و عرفانی بوده است ولی از انقلاب مشروطیت به بعد، اشعاری با درون مایه های سیاسی و اجتماعی و روان شناسی نیز در ردیف اشعار تعلیمی قرار گرفته اند.

    جنبه ی شاعرانه ی اشعار تعلیمی در ادب فارسی بسیار قوی است و این گونه اشعار در کشور ما بیشتر جنبه ی غنایی یافته است؛ زیرا با شور و احساس شاعر نسبت به مسائل اخلاقی، تعلیمی، اجتماعی، عرفانی و مذهبی همراه است. بدین روی، اشعار سیاسی و عرفانی و اخلاقی ما در آثاری چون دیوان ناصر خسرو، حدیقه ی سنایی، کلیات شمس مولانا جلال الدین و بوستان و غزلیات و قصاید سعدی و غزلیات حافظ دارای جنبه ی غنایی نیز هست. در آثار گذشته ی ادبی فارسی، ادبیات تعلیمی نام های دیگری چون تحقیق، زهد پند، حکمت، وعظ و تعلیم نیز داشته است. از نمونه های این نوع شعر در ادب اروپایی، « بهشت گم شده ی میلتون » و « کمدی الهی دانته» را می توان نام برد. ناقدان ادبی برای شعر تعلیمی از نظر تاریخی، دو مرحله ی ابتدایی و آغازی و آن هنگامی است که  دانش های بشر – به علت محدودیت -  به هم آمیخته است و گذشته از این، نوشتن بسیار دشوار است و از همین رهگذر، نظم وسیله ای می شود برای تعلیم و به خاطر سپردن دانستنی ها، مرحله دوم شعر تعلیم مربوط به دوران انحطاط جوامع است.

         وقتی در جامعه ای خلاقیت و ابتکار هنری بمیرد، هنرمندان و شاعرانش به جای آفرینش شعر، مسائل مختلف را به نظم در می آورند و تصنّع جای الهام را می گیرد.

پرورده گویی

    سعدی نامه یا بوستان اثر ارجمند شاعر و نویسنده ی ایرانی، سعدی شیرازی است که در سال ۶۵۵ ، پس از بازگشت از سفر دور و درازش آن را سرود. بوستان بر وزن شاهنامه سروده و در ده باب تنظیم شده است که این ده باب، مدینه ی فاضله ی سعدی را ترسیم می کند. آن چه می خوانید از ابتدای باب هفتم (گفتار اندر فضیلت خاموشی) انتخاب شده است.

 

اگر پای در دامن آری چو کوه          سرت  زآسمان  بگذرد  در شکوه

پای در دامن آوردن:  کنایه از گوشه گرفتن

پای در دامن آوردن کوه: تشخیص و کنایه

کوه ، شکوه : جناس ناقص افزایشی

تشبیه : « تو» به کوه تشبیه شده است.

پا و سر: تضاد و مراعات نظیر

کوه : نماد ثبات و متانت و گوشه نشینی

مصراع دوم: اغراق و کنایه از به دست آوردن مقام بلند و بزرگی

معنی: اگر مثل کوه گوشه گیری کنی و در یک جا ثابت و ساکت بنشینی در شکوه و بلندی به بالاترین مقام دست می یابی.

مفهوم : سکوت مایه ی عزت و سربلندی است.

ارتباط معنایی دارد با:

           ۱) آشنایی خلق دردسر است                               معتکف باشی تا ندانندت

           ۲)  عـزلت و انـزوا و تنهــایی                            برهاننــــدت از هزار بلا

           ۳) خانه سوز و آشیان پرداز می باید شدن            با نسیم صبح هم پرواز می باید شـدن 

              ۴) رخنه ی گفتار را سرمه می باید گرفت             با لب خاموش سخن پرداز می باید شدن

 

زبان در کش ای مرد بسیار دان                                     که فردا قلم نیست بر بی زبان

توضیحات ۲ روز قیامت بی زبان از نظر گفتار بازخواست نخواهد شد.

زبان درکشیدن : کنایه از خاموش شدن،  سکوت اختیار کردن.

فردا: روز قیامت.

بی زبان: شخص ساکت و کم سخن (اینجا) لال.

نبودن قلم بر کسی: کنایه از بازخواست قرار نگرفتن کسی.

معنی: ای انسان آگاه سکوت اختیار کن زیرا که در روز قیامت،  بی زبان از نظر گفتار باز خواست و مواخذه نخواهد شد.

مفهوم : دعوت به سکوت و پرهیز از پرگویی.

ارتباط معنایی دارد با ابیات :

۱) سخن فروشی، فرزند خود فروختن است                   کسی که لاف سخن زد زاهل غیرت نیست     (کلیم)   

۲) آن را که بود مغز و خرد، خـاموش است                   از کاسه ی پر، صدا نیاید بیرون

۳) جان است و زبان است زبـان دشمن جان است        گر جانت به کار است نگه دار زبان را

 

صدف وار گوهر شناسان راز                             دهان جز  به لؤلؤ نکردند  باز

لؤلؤ : مروارید؛  استعاره از سخن با ارزش و گران بها.

تشبیه : گوهر شناسان به صدف تشبیه شده است.

صدف ، گوهر ، لؤلؤ:  مراعت نظیر.

گوهر شناسان راز: استعاره از انسان های آگاه و سخن شناس ، اهل معرفت

راز ، باز : جناس ناقص اختلافی.

صدف وار : قید تشبیه ( وار ، پسوند مشابهت).

معنی: اهل معرفت و انسان های آگاه فقط موقع گفتن سخنان با ارزش دهان باز می کنند همان طور که صدف فقط موقع بیرون آوردن مروارید دهان باز می کند.

مفهوم : انسان آگاه، سنجیده و با ارزش سخن می گوید و بیهوده گویی نمی کند.(پرورده گویی).

ارتباط معنایی دارد با :

کـم گـوی و گـزیده گـوی چون درّ                 تــا زانــدک تــو جهان شود پـر

سخن گوهر شد و گوینده  غواصّ                      به سختی در کف آید گوهر خـاص

چــو دانا یـکی گوی و پرورده گوی

 

فراوان سخن باشد آ کنده  گوش                       نصیحت نگیرد  مگر در خموش

نگیرد: تأثیر نکند.

آگنده گوش : کر، ناشنوا (کنایه)

فراوان سخن ، خموش : تضاد.

سخن ، گوش ، نصیحت : مراعات نظیر.

معنی:  شخص پر حرف، گوشش سنگین و ناشنوا است و فرصت شنیدن سخنان دیگران را ندارد و نصیحت فقط در انسان خاموش و ساکت تأثیر دارد.

مفهوم : انسان پر حرف نمی تواند از نصیحت دیگران تأثیر بپذیرد. (کم گوی و بشنو).

ارتباط معنایی دارد با : چو خواهی که گویی نفس بر نفس / نخواهی شنیدن مگر گفت کس.

               

چو خواهی که گویی نفس بر نفس                              نخواهی شنیدن مگر گفت کس

توضیحات ۳: « مگر» به لحاظ ساخت. از « مه» علامت نفی و « اگر» کلمه ی شرط ساخته شده است: یعنی ، نه اگر ، بی شرط ، بی هیچ شرطی ، به تحقیق ، حتماً ، هر آینه (قید تاکید).

نفس بر نفس : دم به دم ، پیوسته ، در نقش قید.

 معنی : اگر بخواهی پیوسته و دم به دم سخن بگویی ( پرحرفی ) بی شک نصیحت و سخن دیگری را نخواهی شنید. (کم گوی و بشنوی).

مفهوم: بیت در تاکید کم سخن گفتن و نکوهش پر حرفی است و انسان پر حرف نمی تواند از نصیحت دیگران تأثیر بپذیرد( با بیت قبلی در یک مفهوم است.)

ارتباط معنایی دارد با :

۱) سلیم این پند را از من نگه دار                              سخن کم گو ولی بسیار بشنو                 ( سلیم)

۲) سخـن بشنو و بهترین یادگیر                              نگـر تـا کـدام آیدت دلپذیر                (فردوسی)

نباید سخن گفت ناساخته                                              نشاید بریدن نینداخته

ناساخته : نسنجیده ، صفت مفعولی در نقش قیدی.

نینداخته: اندازه نکرده ، صفت مفعولی در نقش قیدی.

مصراع دوم تمثیلی است برای مصراع اول و آن را برای تاکید بر « سنجیده گویی و پرورده گویی » آورده است.

معنی:  نباید نسنجیده و نیندیشیده سخن گفت: همان طور که اندازه نگرفته بریدن پارچه را بریدن شایسته نیست.

مفهوم: معادل ضرب المثل « گز نکرده پاره کردن» است و مشابه مصراع « اول اندیشه وانگهی گفتار» و مصراع « نخست اندیشه کن آن گه سخن گو» است.

ارتباط معنایی دارد با بیت بعدی و ابیات زیر :

۱) سخـــن پیش فــرهنگیان سخته گوی                  بـه هر کـس نــوازنـده و تـازه روی

۲) سخــن بشنـاس و آنـگه گــو ، ازیــرا               کـه بـی نقطه نگـردد خط ز پـرگـار

۳) سخـــن را تـانــداری پــاک از زنــگ             زدل هــا کــی زدایــد زنـگ و زنگار

۴) بــه گفتــار اگــر دُر فشــانــد کسـی            خمـوشی به بسیــار از آن بهتر است

۵) خــردمنـد خـاموش بـود چـون صـدف             اگـر خـود درونـش پر از گوهر است

۶) بـریــدی تـو نــاکــرده گــز جامـه  را            نخــوانــدی تـو پـایـان شهنـامه را

۷) سخـت انــدیشه کــن آن گــاه گفتــار           پــای بسـت آمـده است و بس دیوار

۸) سخـن گفتـه دگـر بـاره نیایـد بـه دهان             اول اندیشه کنـد مـرد که عاقل باشد

 

تامّل کنان در خطاب و صواب                                        به از ژاژ خایان حاضر      جواب

صواب ، جواب : جناس ناقص اختلافی/ خطا و صواب: تضاد

خاییدن: جویدن/ ژاژ : گیاهی است خاردار که شتر آن را از زمین می کند و می جود و نمی تواند آن را نرم کند.

ژاژ خاییدن: کنایه از بیهوده سخن گفتن ، یاوه گویی / ژاژخای: بیهوده گو ، یاوه گو (کنایه).

صواب:  درست و شایسته

معنی: کسانی که در خوب و بد و یا درست و نادرست بودن سخن خود  درنگ و اندیشه می کنند بهتر از یاوه گویان حاضر جواب هستند.

مفهوم: با درنگ اما سنجیده سخن گفتن بهتر از حاضر جوابی توام با بیهوده گویی است.

ارتباط معنایی دارد با:

           تهتک در سخــن گفتن زیان است         تأمل کن تأمل کن تأمل

 

کمال است در نفس انسان ، سخن                                       تو خود   را  به گفتار ، ناقص مکن

کمال ، ناقص : تضاد.

نفس، انسان، سخن و گفتار : مراعات نظیر.

گفتار: اسم مصدر(در اینجا منظور پرحرفی و سخن نسنجیده است).

معنی: اگر چه سخن گفتن نشانه ی کمال انسان است. پس تو خود را با پر حرفی و سخن نسنجیده، بی ارزش و خوار مکن.

مفهوم: ارزش انسان به گفتار اوست. (سخن دو جنبه ی متفاوت دارد و موجب کمال و نقصان می شود).

ارتباط معنایی دارد با:

۱) زنــده بـه جــز آدمیــان نیست کـس            کـادمی از نـاطقه زنــده است و بس

۲) پس چو چنین است سخن جان ماست                  وانـکه بـــدو زنده بـود زان مـــاست.

۳) آدمــــی از دواب  ممتــــاز اســــت.        کـه بـه لطف سخـن ســرافـراز است.

۴) بـه نطـق است و عقل آدمیــزاده فـاش            چـو طـوطی سخنگوی نــادان مباش

۵) بــه نطـق آدمـی بهتــر اسـت از دواب          دواب تـو بـه گــر نگــویــی صــواب

 

کم آواز هرگز نبینی خجل                                جوی مشک بهتر   که  یک  توده گل

مشک: استفاده از سخن با ارزش ، مفید و کم.

یک توده گل: استعاره از سخن بیهوده ، نا به جا و فراوان.

کم آواز: صفت جانشین اسم در نقش مفعول معنی آن « آدم کم و کم نصیحت» است.

جوی: به اندازه ی یک دانه جو ، مدار اندک (کنایه).

تضاد: مشک ، گل – جوی ( یک جو) ، توده.

مصراع دوم، تمثیل، فعل به قرینه ی معنوی حذف شده است.

که: حرف اضافه به معنی « از»

معنی: هرگز شخص کم سخن و سنجیده گوی را شرمنده نمی بینی همان طور که در یک ذره مشک معطر بهتر از یک توده گل بی ارزش است.

مفهوم: پرورده گویی و گزیده گویی بهتر از پرحرفی است و کم گو هیچ شرمنده نمی شود.

ارتباط معنایی دارد :

۱) سخــن گــر چـه بـاشد چـو آب زلال             ز تـکرار خیـــزد غبـــار مــــلال

۲) همــه وقـت کـم گفتــن از روی کـار             گـزیـده است خاصـه در ایـن روزگـار

۳) بگـویـم گرت هـوش انـدر سـراسـت              سخـن هـر چـه کـوته بـود بهتر است

۴) یــک دستــــه گـــل دمـاغ پـرور             از خـرمــن صــــد گیـــاه بهتــر

۵) بــدان کــز زبـان اسـت مردم به رنج              چـو رنـجش نخواهی سخـن را بسنج

۶) چـو غنچه راز دل غنچـه ی چمن دریاب              زبان به کام کش و لذت سخن دریـاب

 

حذر کن زنادان  ده مرده گوی                                     چو  دانا  یکی گوی و  پرورده گوی

ده مرده گوی: کسی که به اندازه ی ده تن سخن بگوید.

حذر کن : پرهیز کن. دوری کن.

تشبیه : چو دانا یکی گوی.

تضاد: دانا نادان/ ده مرده گوی ، یکی گوی.

چو: حرف اضافه ، قید تشبیه.

معنی: از افراد نادان پر حرف که به اندازه ی ده تن سخن می گویند دوری کن ، مثل افراد دانا کم گوی و گزیده گوی.

مفهوم: پرورده گویی و بر حذر بودن از پر گویی و حرافی.

مفهوم بیت تناسب معنایی دارد با ابیات :

۱) کم گوی و گزیده گوی چـون دُر                تا زانــدک تــو جهـان شـــود پُــر

۲) در سخــن در ببایــدت ســفتن           ورنــه گنگـــی بـه از سخــن گفتــن

۳) سخن پخته جوی و کوشش  کن                نفس از خام زد خموشش کن      (اوحدی)

 

صد انداختی تیر  و هر صد خطاست                                      اگر هوشمندی یک انداز  و  راست

تضاد: یک، صد /  خطا ، راست.

صد: نماد کثرت است و یک: نماد قلت و کمی.

مصراع اول؛ کنایه از پر گویی و خطا گفتن.

مصراع دوم؛ کنایه از کم و درست گفتن.

تیر:  استعاره از سخن ، مفعول.

بیت در حکم تمثیل است.

معنی: بسیار سخن گفتی و پرگویی کردی و تمام آن ها خطا و اشتباه بود. اگر انسان خردمند هستی کلامت را کوتاه ولی درست بیان کن.

مفهوم: کم گوی و گزیده گوی چون در ؛  بر حذر بودن از پرگویی و حرافی.

 

چرا گوید آن چیز در خفیه ، مرد                               که گر فاش گردد شود روی  زرد؟

خفیه:  در نهان ، پنهانی / فاش: آشکار.

خفیه ، فاش:  تضاد

مرد ، زرد: جناس.

روی زرد شدن: کنایه از شرمندگی و سر افکندگی.

معنی : چرا انسان در نهان سختی را بگوید که اگر آشکار شود شرمنده شود؟

مفهوم: بیت در مذمت و نکوهش غیبت است.

ارتباط بیت تناسب معنایی دارد با ابیات :

۱) در پس آزادگان به هیچ  طریقی                  پیش کسان بد مگو که نیک نباشد (ابن یمین)

۲) سخــن در نهــان نباید گفــت              که بهتر انـــجمـــن نشایــــد گفـــت

۳) پس کس نگوییم چیــزی نهفت               که در پیـش رویــش نیــــاریــم گفـــت

 

مکن پیش دیوار غیبت بسی                                            بود  کز پسش گوش دارد کسی

پیش ، پس : تضاد

بسی ، کسی : جناس ناقص اختلافی.

مصراع دوم؛ کنایه از استراق سمع ، دزدیده گوش دادن.

بود که : ممکن است که

« ش» در پسش : ضمیر متصل ، مضاف الیه.

معنی: در کنار دیوار هم از کسی غیبت و بدگویی نکن ممکن است که کسی پشت دیوار ، دزدیده به سخنان شما گوش دهد.

مفهوم:  به غیبت نکردن از دیگران سفارش می کند.

بیت یاد آور مثل:« دیوار موش دارد موش گوش دارد»

پــیش دیـوار آنچه گویـی هـوش دار                 تا نباشـد در پس دیوار ، گوش

چه گفت آن سخن گوی پاسخ  نیوش                 که دیوار دارد بـه گفتار گـوش

بـه خلـوت نیرش از دیـوار می پـوش                 کـه باشد در پس دیـوار گـوش

لب مگشـا گـرچـه در او نوش هـاست                کز پس دیوار بس گوش هاست

 

درون دلت شهر بندست  راز                               نگر تا  نبیند در شهر باز

بند:  زندانی، محبوس

تشبیه : راز به زندانی تشبیه شده است و دل به زندان

راز ، باز : جناس ناقص اختلافی.

شهر: استعاره از دل ، درون.

در شهر: استعاره از دهان.

معنی : سِرّ و راز در درون تو زندانی است مواظب باش تا با سخن گفتن بی جا راز دلت آشکار نشود.

مفهوم معنایی دارد با:

سخـن کز دهان تا همایون جهد                           چو ما راست کز خانه بیرون جهد

نگه دار از او خویشتن چون سزد                          کـه نـزدیک تـر را سبـک ترگزد

سخن تا نگویی بر او دست هست                         چو گفته شود یابد او بر تـو دست

سخن دیوبندی است در چاه دل                          بـه بـالای کـام و زبـانــش مـهل

 

از آن مرد  دانا   دهان  دوخته ست                                   که بیند که شمع از زبان سوخته ست

دهان دوختن: کنایه از سکوت و خاموشی  اختیار کردن.

حسن تعلیل: علتی برای خاموشی انسان دانا آورده است.

زبان: استعاره از شعله ی شمع یا فتیله ی شمع.

زبان داشتن شمع: تشخیص.

زبان و دهان: مراعات نظیر.

دوخته ؛ سوخته: جناس ناقص اختلافی.

مرد: مجاز انسان.

شمع: نماد پرگویی.

مصراع دوم تمثیل است برای مصراع اول.

معنی: انسان دانا بدان علت سکوت کرده است که می بیند شمع به خاطر داشتن فتیله ( زبان) می سوزد و اگر این زبان را نداشت نمی سوخت.

مفهوم: انسان خردمند چون به اثرات منفی پر گویی پی برده است سکوت اختیار کرده است.

ارتباط معنایی دارد با ابیات :

سخـن کم گوی تا در کار گیرند                        کـه در بسیار بـد بسیـار گیرند

تو را بسیار گفتن گر سلیم است                       مگو بسیار دشنامی عظیم است

 

     خودآزمایی

۱- دو صفت انسان کم گو و پرگو را از نظر سعدی بیان کنید ؟

انسان کم گو: دانا ، هوشیار ،گوهرشناس ،  رازدار

انسان پرگو: ده مرده گو ـ ژاژ خایان ـ آگنده گوش

۲- دو نماد خاموشی در این درس نشان دهید ؟

 صدف ـ کوه

۳- معادل مَثَل « گز نکرده پاره کردن» در کدام بیت دیده می شود ؟

مصراع؛      نشاید بریدن نینداخته

۴- مفهوم بیت « کم گوی وگزیده گوی چون در    تا زاندک تو جهان شود پر» از نظامی با کدام بیت درس ارتباط معنایی دارد؟

                     حذر کن زنادان ده مرده گوی                  چو دانا یکی گوی کوی و پرورده گوی

۵- منظور سعدی  از مصراع « فراوان سخن باشد اگنده گوش » چیست ؟

کسی که مرتب و مدام حرف می زند.

۶- شعر درس از کدام نو ع شعر تعلیمی است؟ 

 اخلاقی که موضوع آن نیکی و خیر است

۷- شعر های تعلیمی دوران گذشته با اشعار تعلیمی عصر مشروطه چه تفاوت محتوایی دارد؟

شعر های تعلیمی در قدیم بیشتر شامل سرودهای اخلاقی، مذهبی و عرفانی بوده است ولی از انقلاب مشروطیت به بعد، اشعار با درون مایه های سیاسی، اجتماعی و روانشناسی نیز در ردیف  اشعار تعلیمی قرار گر فتند