معنی اشعار ومتون ادبی ادبیات فارسی دوم دبیرستان
معنی اشعار ومتون ادبی ادبیات فارسی دوم دبیرستان به نام آن خدايي كه نام او آرامش بخش جان است و دستور او كليد گشايش ( مشكلات ) است ونماز(درود)ورحمت او در هنگام صبح باعث سرخوشي و شادابي مؤمنان است و ياد او باعث بهبودي دل آزرده و زخم خورده است و محبت او براي اهل زمين مانند كشتي نوح نجات بخش است . اي بزرگواري كه بخشش ها را مي بخشي و دانايي كه گناهان را مي پوشاني و اي بي نيازي كه دور از درك و فهم آفريده ها هستي و اي يگانه اي كه در ذات و صفات نظير نداري و اي آفريننده اي كه هدايت مي كني و اي توانايي كه شايسته ي خدا بودن هستي ، به جان ما يكرنگي خود را بده و به دل ما دوستداري خود را بده و به چشم ما نور خود را بده ( تا حقيقت را ببينيم ؛ به ما چشم حقيقت بين بده ) و آن چيزي را به ما بده كه براي ما بهتر است و كار ما را به افراد كوچك و بزرگ واگذار مكن ( ما را اسير كوچك و بزرگ نكن ) . خدايا عبدا.. پير شد ؛اما توبه نكرد . خدايا توبه ي ما را بپذير و در مورد گناهان ما از ما بازخواست نكن ( ما را مؤاخذه نكن ) خدايا از كارهاي بد خود مي ترسم ؛ مرا با خوبي خود ببخش . خدايا در دل هاي ما جز عشق خدت چيزي نكار و بر تن و جان ما جز لطف و رحمت خود چيزي نقش نزن و بر كارهاي دنيايي ما غير از مهرباني و رحمت خودت چيزي نباران . معني درس « هماي رحمت » 1 ـ اي علي ، اي رحمت و بخشش الهي ، تو چه نشانه ي بزرگي از خدا هستي ؛ زيرا سايهي رحمت و سعادت خداوندي را بر سر همه ي موجودات افكنده اي . 2 ـ اي دل ( اي انسان ) اگر مي خواهي خدا را بشناسي ، به علي توجه كن و با استفاده از وجود او خدا را بشناس ، به خدا سوگند من نيز خدا را با وجود علي شناختم . 3 ـ اي علي اي ابر رحمت الهي ، اگر تو در قيامت لطف خود را شامل حال ما نكني ، شعله هاي دوزخ با كينه و انتقام جويانه ، وجود همه ي موجودات را خواهد سوزاند . 4 ـ اي گداي درمانده و بي چيز ، تنها از علي گدايي كن ف زيرا او به خاطر بخشش فراوان خود انگشتري پادشاهي را در ركوع به گدا مي بخشد . 5 ـ غير از علي هيچ كس نمي تواند به پسرش سفارش كند : اكنون كه قاتل من در دست تو اسير است ، با او به نرمي و ملاطفت رفتار كن . 6 ـ جز علي كسي پيدا نمي شود كه پسري شگفت انگيز مانند امام حسين تربيت كند كه داستان شهداي كربلا را در جهان مشهور سازد . 7 ـ غير از علي هرگز از جانگذشته اي يافت نمي شود كه وقتي با خداي خود ( دوست خود ) پيماني مي بندد ( براي حفظ جان پيامبر و حفظ اسلام ) به عهد و پيمانخود عمل كند ( و در بستر پيامبر بخوابد . 8 ـ نه مي توانم علي را خدا بنامم و نه مي توانم او را انسان به حساب آورم ؛ در شگفتم كه اين پادشاه سرزمين جوانمردي را چه بنامم ؛( زيرا جوانمردي چون علي و شمشيري مانند ذولفقار وجود ندارد ) 9 ـ اي نسيم رحمت ، آگاه باش كه من به خاطر دوري از علي آنقدر گريه كرده ام كه چشمان خون مي گريند ، پس تو را به دو چشم خون فشانم سوگند مي دهم كه از كوي علي (ع ) غباري را براي درمان چشمانم بياوري . 10 ـ به اين اميد كه شايد پيام هاي دوستي من به خاك درگاه تو برسد ، از سر عشق و دوستي پيام هاي زيادي را به باد صبا كه پيام آور دوستي هاست ، سپردم . 11 ـ اي علي اگر تو تغيير دهنده ي سرنوشت هاي بد هستي ، تو را به دعاي درماندگان سوگند مي دهم كه پيشامدهاي بد را از جان ما دور كني . 12 ـ بهتر است ديگر من به خاطر عشق علي مانند ني ناله سرندهم زيرا حافظ بهتر از من اين موضوع را بيان كرده است : 13 ـ تمام شب را به اين اميد به صبح مي رسانم ، شايد باد صبا با پيامي از آشنايم ، علي (ع) مرا كه دوستدار اوهستم نوازش كند . 14 ـ اي شهريار ، به ناله هاي مرغ حق در دل شب توجه كن و بدان كه غم دل ( عشق ) را تنها به دوست گفتن خوشايند و نيكو است . معني بيت هاي درس رستم و اشكبوس 1 ـ جنگجوي شجاعي كه نام و اشكبوس بود ، مانند طبل بزرگي فرياد كشيد . 2 ـ آمد كه با ايرانيان بجنگد و همرزم و حريف خود را به زمين بزند ، شكست بدهد و بكشد 3 ـ رهام ( پسرگودرز ) در حالي كه كلاه جنگي و لباس مخصوص جنگ پوشيده بود ، سريع رفت و گرد و خاك ميدان جنگ به ابرها رسيد .4 ـ رهام با اشكبوس به مبارزه پرداخت ( درگير شد ) و از هر دو سپاه ( براي تشويق آنها ) صداي شيپور و طبل بلند شد . 5 ـ اشكبوس گرز سنگين خود را به دست گرفت و زمين براي تحمل سنگيني آن مثل آهن سخت و آسمان ( به خاطر بزرگي يا در اثر گرد و غبار ) تيره و تار شد .( آسمان پر از گرد و خاك شد ) 6 ـ رهام گرز سنگين خود را بركشيد ( بيرون كشيد ) و دست دو پهلوان از جنگ با گرزها خسته شد . 7 ـ وقتي رهام از جنگ با اشكبوس كشاني درمانده و ملول شد ، از او روبرگرداند و به طرف كوه رفت ( فرار كرد ) 8 ـ توس ( فرمانده سپاه ) از مركز سپاه خشمگين شد ، اسبش را به حركت درآورد تا پيش اشكبوس ( براي جنگيدن ) برود . 9 ـ رستم خشمگين شد و به توس گفت كه : رهام اهل بزم وبادهخواري است و اهل جنگ و مبارزه نيست . 10 ـ تو سپاه ( مركز سپاه ) را منظم نگهدار . من اكنون پياده مي جنگم . * 11 ـ ( رستم ) كمان آماده و به زه بسته شدهي خود را به بازويش انداخت و چند تير را هم به كمربندش گذاشت .12ـ فرياد زد كه اي اي مرد جنگجو، حريفت آمد فرار نكن ، بايست . 13 ـ اشكبوس خنديد و تعجب كرد ، افسار اسبش را كشيد و ايستاد و رستم را صدا كرد . 14 ـ در حالي كه ميخنديد ( مسخره ميكرد ) گفت كه نامت چيست ؟ چه كسي براي پيكر بيسر و كشته شده ات گريه خواهد كرد ؟! 15 ـ رستم چنين پاسخش را داد : چرا نامم را ميپرسي ؛ زيرا پس از اين ديگر خوشي نخواهي ديد ( دنيا را به كامت تلخ مي كنم ) 16 ـ مادرم نام مرا « مرگِ تو » گذاشت و روزگار هم مرا پتك كلاهخود و سر تو قرار داده است ! 17 ـ اشكبوس به او گفت : بدون اسب آمده اي و فوري خود را به كشتن خواهي داد . 18 ـ رستم چنين به پاسخ داد : اي مرد جنگجو ي خشمگين ِ بيفايده ....( موقوف المعاني با بيت بعد ) 19 ـ آيا تا به حال نديدي كه پياده اي بجنگد و زورگويان را بكشد و نابود سازد ؟ ( مسلماً ديدي ) 20 ـ آيا در شهر تو شير و نهنگ و پلنگ ، سواره به جنگ مي روند ؟ ( مسلماً نميروند ) 21 ـ هماكنون ،اي سوارجنگجو ، پياده جنگين را به تو ياد ميدهم ( يا در حالي كه پياده هستم ، جنگيدن را به تو ميآموزم ) 22 ـ مرا توس به اين خاطر به جنگ فرستاده است تا اسب اشكبوس را از او بگيرم . 23 ـ اشكبوس هم مانند من پياده شود و حاضران به او بخندند و مسخره اش كنند . 24 ـ يك رزمندهي پياده بهتر از پانصد سوار جنگجويي مثل توست ، قسم به اين روز و قسم به كار ميدان جنگ . 25 ـ اشكبوس به او گفت ك با تو سلاحي غير از مسخره كردن و شوخي ( غير جدي بودن ) نميبينم . 26 ـ رستم به او گفت : تير و كمان مرا ( اسلحهام را ) ببين ، زيرا هماكنون خواهي مرد ( با تير و كمان من خواهي مرد ) 27 ـ رستم وقتي ديد كه كه خيلي به اسب عزيزش افتخار مي كند ، كمانش را آماده كرد و كشيد 28 ـ يك تير به پهلوي( سينه ) اسب اشكبوس زد و اسب از بالا به زمين افتاد و مرد . 29 ـ رستم خنديد و با صداي بلند گفت : اكنون پيش جفت و همراه عزيزت بنشين ( و براي او عزاداري كن .) 30 ـ شايسته است كه لحظه اي جنگيدن را رها كني و سرش را به آغوش بگيري و برايش عزاداري كني و كمي هم استراحت كني . 31 ـ اشكبوس فوري كمانش را آماده كرد و به زه بست و در حالي كه ميلرزيد و چهرهاش از ترس زرد شده بود ..... (موقوف المعاني با بيت بعد )32 ـ آنگاه رستم را تيرباران كرد . رستم به او گفت : بيهوده ....( موقوف المعاني با بيت بعد ) 33 ـ جسمت را خسته ميكني و دو بازو و جان بدخواه و ناپاكت را ميآزاري . 34 ـ رستم دست به كمربند خود برد و يكچوبه تير از جنس چوب خدنگ انتخاب كرد .35 ـ يك تيري كه نوك آن سخت برنده و شفاف و صيقلي و مانند آب براق بود و به انتهاي آن چهار عدد پر عقاب بسته بود . 36 ـ رستم كمان را در دست گرفت و تير از جنس چوب خدنگ را در شست گذاشت و آمادهي پرتاب كرد .37 ـ رستم براي پرتاب تير ، دست راست را خم و دست چپ را كه كمان در آن بود راست و مستقيم كرد ؛ آنگاه از كماني كه از جنس شاخ گوزن شهر چاچ بود ، فرياد بلند شد . 38 ـ وقتي كه دهانهي تير ( انتهاي تير ) به كنار گوش رستم نزديك شد ، از كماني كه از شاخ گوزن بود ، فريادي بلند شد . 39 ـ زماني كه ( به محض اين كه ) تير از دست رستم جدا شد ، از مهرهي پشت اشكبوس عبور كرد . 40 ـ ( رستم ) تير را به سينهي اشكبوس زد و آسمان هم از رستم را تحسين كرد و دستش را بوسيد . 41 ـ حكم كلي الهي ( قضا ) گفت كه اي اشكبوس تير را بگير و تقدير الهي گفت كه اي رستم بزن ، آسمان و ماه هم رستم را تحسين كردند . ( به او آفرين گفتند . ) 42 ـ اشكبوس در همان لحظه و فري جان داد و مرد ؛ طوري شد كه گويي اصلاً از مادر زاده نشده بود . معني بيت هاي درس 3 حمله ي حيدري 1 ـ مبارزان چشم باز كرده و منتظر بودند تا ببينند كه چه كسي اول بار آماده ي جنگ مي شود و جنگ را شروع مي كند .(مصراع اول و دوم كنايه دارد ) 2 ـ كه ناگهان عمرو كه آسمان ميدان جنگ بود ( بر ميدان جنگ مسلط بود ) اسبش را به حركت درآورد و گرد و خاك به راه انداخت ودر ميدان جولان داد ( و خودي نشان داد ) 3 ـ وقتي عمرو كه مانند كوهي از آهن بود به ميدان جنگ آمد ، مانند اين بود كه همه جاي ميدان پر از فولاد شد ( زيرا زره عمرو از فولاد بود و حسهاش بسيار بزرگ ) 4 ـ عمرو به ميدان جنگ آمد ، درنگي كرد ( نفسي تازه كرد ) و آنگاه ايستاد و مبارزو حريف خواست . 5 ـ پيامبر ، آن دوست خداوند جهانآفرين ، به چهره ي مسلمانان نگاه كرد . 6 ـ همه ي مسلمانان از ترس و به نشانه ي اظهار ضعف و ناتواني سر خود را پايين انداخته بودند و هيچ كس خواستار جنگيدن با عمرو نشد .7 ـ غير از علي (ع) كه مانند بازويي براي دين و شير خدا بود و خواستار جنگ با عمرو شد . 8 ـ نزد پيامبر برگزيده (ص) براي اجازه رفت ، رخصت خواست ، اما پيامبر به او اجازه نداد .9 ـ عمرو به طرف علي كه مانند شير خشمگيني بود رفت و علي ، شاه دين ، در مقابلش قرار گرفت . 10 ـ هر دو با دشمني تمام به طرف هم دويدند و راه هرگونه آشتي را بستند و با هم جنگيدند 11 ـ آسمان به خاطر ترس از آن جنگ رنگ باخت ( كنايه از : ترسيد) ؛ زيرا جنگ افراد شجاعي كه مانند شير و پلنگ هستند بسيار ترسناك مي شود . 12 ـ ابتدا عمرو كه بدبخت و بيچاره بود، بازوهاي خود را مانند شاخه ي درختي بلند كرد .13 ـ علي آن شير خدا ، سپرش را بالاي سرش گرفت و عمرو اژدها مانند ، شمشيرش را بلند كرد . 14 ـ عمرو پاهايش را مانند كوه محكم بر زمين گذاشت و آماده ي زدن شد و دندان هايش را از شدت خشم به هم فشرد . 15 ـ وقتي هدف چهره اش را به آن دو نشان نداد ( به هدف خود نرسيدند ) ، دوباره هر دو به هم حمله كردند . 16 ـ آن چنان جنگي به وجود آوردند كه مردم زمين و زمان مانند آن را كم ديده است . 17 ـ آن قدر گرد و خاك از آن ميدان بلند شد كه بدن هردو از چشم ها پنهان شد . 18 ـ زره ها پاره پاره و قبا ها ( روپوش ها ) چاك چاك شد و سر و صورت جنگجويان پر از گرد و خاك شد . 19 ـ آن دو كه در روش هاي جنگيدن ماهر بودند ، ضربه هاي زياد شمشير نيزه را از خود دور كردند . 20 ـ علي كه مانند شير شجاع و جانشين پيامبر و مانند نهنگ درياي قدرت خداوند بود ، ...( با بيت بعد موقوف المعاني دارد ) 21 ـ آن چنان خشمگينانه به چهره ي دشمن نگاه كرد كه كارش به خاطر ترس از نگاه تمام شد وشكست خورد . 22 ـ علي آن دست خيبرگشاي خود را بالا برد و براي بريدن سر عمرو آماده شد ( پاهايش را محكم به زمين گذاشت ) 23 ـ علي ، سرور دين ، با نام خداي آفريننده شمشيرش را پايين آورد و به گردن عمرو زد 24 ـ وقتي علي شمشيرش را به دشمن زد ، شيطان دو دست خود را به نشانه ي افسوس و حسرت ، به سرش زد ( افسوس خورد و متأسف شد ) . 25 ـ رنگ از چهره ي كفر در هند پريد ( كافران در جاي دوري ماند هند ترسيدند ) و بتخانه هاي اروپا از ترس به خود لرزيدند .( در همه جاي جهان كافران و بت پرستان ترسيدند .) 26 ـ شير ( استعاره از علي ) شمشيرش را به گردن عمرو زد و تن بي سر او را به زمين انداخت ( سرش را از بدنش جدا كرد ) 27 ـ وقتي لبه ي شمشير علي به گردن عمرو خورد ، سر عمرو صد قدم از بدنش دورتر پريد . 28 ـ وقتي عمرو كه مانند فيل بزرگي بود ، به خاك افتاد و كشته شد ، جبرئيل از علي تشكر كرد و دستش را بوسيد . کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان آب به دهان خشک شدن : کنایه از متعجب شدن مرا می گویی از تماشای این منظره هولناک آب به دهانم خشک شد آبروی کسی را ریختن : کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی گفت مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی ؟ آب نکشیده : کنایه از آبدار صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید آسمان جل : کنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان جوانی به سن بیست و پنج و شش لات و لوت و آسمان جل ادا و اطوار : کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوار های معمولی خودش که در تمام مدت ناهار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از در توانایی او بودن لابد این قدرها از دستش ساخته است . از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن : کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید . از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنید . از عهده چیزی برآمدن : کنایه از آن را به خوبی انجام دادن خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد اوقات کسی تلخ بودن : کنایه از خشمگین و در همان حال آزرده و افسرده بودن او با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که محال است با زبان بی زبانی گفتن : کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد با همان زبان بی زبانی نگاهش حقش را کف دستش می گذاشتم بدقواره : کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفی بدقواره انداخته بود برای خالی نبودن عریضه : کنایه از حفظ ظاهر محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودند برو و برگرد : کنایه از چون و چرا ، شک و تردید حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو و برگرد نداشت آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو و برگرد یک سر ببری به اندرون بنا شدن : کنایه از مقرر شدن ، معین شدن ، قرار گذاشته شدن عیالم با این ترتیب موافقت کرد . بنا شد روز دوم عید نوروز ... بنا کردن به چیزی : کنایه از آن را شروع کردن به مناسبت صحبت از 13 عید بنا کرد به خواندن قصیده ای ... بوقلمون : کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود . به جا : کنایه از مناسب و شایسته همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس بجاست به جان چیزی افتادن : کنایه از سخت مشغول شدن به آن . فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند . به خرج دادن : کنایه از بی حیا و گستاخ این آدم بی چشم و رو که از امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود . بی چشم و رویی : کنایه از گستاخی و وقاحت . من هم شما چه پنهان با کمال بی چشم و رویی بدون آن خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم . بی دست و پا : کنایه از آن که از عهده کار بر نمی آید و در انجام آن در می ماند ، بی کفایت و بی عرضه . جوانی به سن بیست و پنج یا شش ، لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه . پا افتادن : کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن ، ممکن شدن ( انوری ) این بخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد . پاپی چیزی شدن : کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن . اصلا پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم . پای برهنه : کنایه از فقیر و بی چیز . خدا را خوش نمی آید این بی چاره را که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده نا امید کنم . پرت و پلا : کنایه از بی ربط و نا معقول دیدم زیاد پرت و پلا می گوید . پشت داغ کردن : کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن . پشت دستم از داغ کردن تا که من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم . پیرامون چیزی گشتن : کنایه از به آن مشغول شدن . پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم . تا خرخره خوردن : کنایه از بیش تر از اندازه خوردن . من شخصا تا خرخره خورده ام . تپیدن : کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن . موقع مناسبی است که کباب غاز رابیاورند دلم می تپد . تیر از شست رفتن : کنایه از ، دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده . ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد . جان گرفتن : کنایه از نیرو گرفتن مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود . جلوی کسی در آمدن : کنایه از خوب برداشت کردن . باید در این موقع درست جلویشان در آیی . جویده جویده : کنایه از گنگ ، نامفهونم و مقطع ، به طور نامفهوم . خواست جویدعه جویده از بروز این محبت و دل بستگی ... چانه کسی گرم شدن : کنایه از مشغول شدن کسی به پر حرفی و ادامه دادن آن حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و شوخی . . چشم بد دور : کنایه از رفع شدن بلای چشم بد دیدم ماشاء الله چشم بد دور آقا واترقیده اند چشم به چیزی دوختن : کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن ، خیره شدن به آن . گر چه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود . چشم کسی به چشم دیگری افتادن : کنایه از روبرو شدن آن ها با هم و دیدن همدیگر . اگر چشمم احیانا تو چشمش می افتاد . . چند مرده حلاج بودن : کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری و تا چه اندازه توانا بودن . می خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از ... چیزی به شکم کسی بستن : کنایه از گفتن چیزی به کسی ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم . چیزی را از سر به در کردن : کنایه از به آن فکر نکردن ، فراموش کردن آن . با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که ... چین به صورت انداختن : کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن مصطفی به رسم تحقیر چین به صورت انداخته گفت ... حساب کار خود را کردن : کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن یارو حساب کار را کرده ... حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن ، تنبیه و مجازات کردن کسی . اصلا پا پی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم . حسابی : 1- کایه از محترم ، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته می شود خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم . .. 2- کنایه از درست و منطقی دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده گفتم ... اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می شنوم ... هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند . حق کسی را کف دستش گذاشتن : کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونه ای که سزاوار آن است . با همان زبان بی زبانی نگاه ، حقش را کف دستش می گذاشتم . حلقه زدن : کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن ، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن . دو ساعت بعد از مهمان بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده . حمله آوردن : کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن . مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می کردم که ... خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد ... خاطر کسی جمع شدن کنایه از مطمئن شدن . در باب مسئله ی معهود خاطرم داشت کم کم به کلی اسوده می شد. خاک بر سر ریختن : کنایه از پیدا نشدن راه حل برای مشکل خود و بسیار بی چاره و مضطر شدن . با حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سر بریزم ... خاک به سرم : کنایه، معمولا زنان هنگام تعجب یا دیدن و شنیدن امری نا خوش آیند بر زبان می آورند . عیالم هراسان وارد شدن و گفت خاک بر سرم ... خروار : کنایه از مقدار زیاد از هر چیز ... دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت .. خط بر چیزی کشیدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن ، نا چیز شمردن آن . گفت تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقدا خط بکش . خم به ابرو آوردن : کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار کردن ، در این معنی معمولا به صورت منفی به کار می رود . با کمال بی چشم و رویی بدون آن که خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم . خود را از تک و تا نینداختن : کنایه از خود را نباختن ، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن . یا رو حساب کار را کرده بدون آن که سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد . خود را به بیماری زدن : کنایه از وانمود کردن به آن . خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیت قدغن کردن از تختخواب پایین نیایید . خوش زبانی : کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز . بر تعاریف و خوش زبانی افزوده گفتم چرا نمی آیی بنشینی . چانه اش گرم شدن و در خوش زبانی و حرافی و شوخی ... خون سردی : کنایه از آرامش ، بی تفاوتی ، بی اعتنایی . تعارف معمولی را برگزار کرده با وقار و خون سردی هر چه تمام تر بر سر میز قرار گرفت . دامن از دست رفتن :کنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن ، نابودن شدن ، سپری شدن ، بی خود گشتن . بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود . در محظور گیر کردن : کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر نا خوش آیند قرار گرفت . مهمان ها سخت در محظور گیر کرده بودند . دست به دامن کسی زدن ( شدن ) : کنای از او به او متوسل شدن و از او یاری خواستن . وقتی غاز را روی میز آوردند می گویی ای بابا دستم به دامانتان .. دستگیر شدن : کنایه از فهمیدن و متوجه شدن .. مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود . پوزخندی نمکینی زد و گفت خوب دستگیرش شد . دست نخورده : کنایه از ویژگی آن چه قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است . تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید دست و پا کردن : کنایه از فراهم کردن ، پیدا کردن ، به دست آوردن . چاره ی منحصر به فرد را دیدم که هر طور شدن تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم . از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم . دک و پوز ( تک و پوز ) : کنایه از ظاهر شخص به ویژه سر و صورت چشم بد دور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است . دل از عزا در آوردن : کنایه از پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و بهره ی کافی از چیزی بردن . یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نودلی از عزا در آوردیم . دماغ سوخته شدن : کنایه از دچار شرمندگی شدن ، خیت شدن . یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد. دو دل : کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری ، مردد . در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند . دو روی: کنایه از آن ظاهر و باطن از تفاوت دارد ، منافق . والا چه چیز ها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی گفت . روی کسی را زمین انداختن : کنایه از تقاضای او را رد کردن . روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت . زدن : کنایه از شاید اتفاق افتادن { شاید } چنین شدن . زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد . زورکی : کنایه از به زحمت ، به سختی به جز تحویل دادن خنده های زورکی و خوش آمد گویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود . زیر بغل کسی را گرفتن : کنایه از کمک کردن دلم می خواست می توانستم صد آفرین به مصطفی گفته از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم . ساختن : کنایه از تألیف کردن ، سرودن و نوشتن . بنا کردن به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است . ساعت شماری کردن : کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرار رسیدن ساعت یا زمانی خاص . شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می کنند . سر به مهر : کنایه از کامل { و دست نخورده بودن } تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید . سرخم کردم : کنایه از برابر کسی تعظیم و کرنش کردن . لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد . سرخ و سفید شدن : کنایه از دارای چهره ای باز ، روشن و شاداب شدن . مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد . سر دماغ آمدن : کنایه از سر حال آمدن ، به نشاط آمدن . ستاره ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت ، رفته رفته سر دماغ آمدم . سرسری : کنایه از مقدار بسیارکم معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت . سرسوزن : کنایه از مقدار بسیارکم ایشان در خوراک هم سرسوزنی قصور را جایز نمی شمردند. یارو حساب کارکرده بود بدون آنکه سرسوزنی خود را... سرکسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن او الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش تو ی حساب است . سماق مکیدن : کنایه از وقت بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن ، کاری بی حاصل کردن . مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند. سوار کردن : کنایه از جور کردن ، ترتیب دادن گفت اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کردکه امروز مهمان شما دست به غار نزنند. شاخ در آوردن : کنایه از تعجب وشگفت زدگی فراوان، بسیار تعجب کردن، شگفت زده شدن از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ درمی آوردم . شست کسی خبردارشدن : کنایه از پی بردن او به چیزی ،مطلع شدن او از امری ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب می دوید. شش دانگ : کنایه از تمام ، همه ، به طور کامل شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دل خوشی دادن وامیددریافت چیزی را داشتن این بدبخت ها...شکم خود را مدتی است که صابون زده اند که کباب غاز بخورند. صرف کردن : کنایه از خوردن یا نوشیدن دو ساعت بعد مهمان ها بدون تخلف تمام وکمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی ... حالا آش جو وکباب بره و پلو وچلو ومخلفات دیگر صرف شده است. صندوقچه ی سرکسی بودن : کنایه از رازداربودن ، سرّ او را حفظ کردن وبه منی که چو ن تویی را را صندوقچه سرخود قرار داده بودم ... عقل کسی سرجای خود نبودن : کنایه از کم عقل بودن او الحمدالله هنور عقلش به جا وسرش توی حساب است. غلیان: کنایه از جوش عواطف و احساسات ، شدت هیجان عاطفی ، شور وهیجان قدری برای به جا آمدن احوال وتسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده ... غول بی شاخ ودم : کنایه از شخص درشت هیکل، زشت ، بدقواره بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده وشر این غول بی شاخ ودم را از سرما بکن قالب چیزی در آمدن : کنایه از اندازه ی آن شدن، مناسب آن شدن خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه ای به کار برده که لباس من این طور قالب تنش درآمده است. قدم نهادن : کنایه از واردشدن گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود. قنداقی: کنایه از نوازد گفتم تو رفقای مرا نمی شناسی بچه قنداقی که نیستند. قید چیزی را زدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن معلوم شد می فرمایند در این روز عید قید غاز را باید به کلی زد کاسه وکوزه یکی شدن : کنایه از هم خانه شدن ودر اواخر عمر با بنده مألوف بودند وکاسه وکوزه یکی شده بودیم . کار به جای باریک کشیدن: کنایه از مرحله ی حساس و بحرانی رسیدن جریان امری ازمن همه اصرار بود و ا زمصطفی انکار وعاقبت کار به جایی کشید... کار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از توانا بودن او بررفع مشکلات وموانع . جز خوش آمدگی هایی ساختگی کاری از دستم ساخته نبود. کباده ی چیزی را کشیدن : کنایه از ادعای آن را داشتن ، خود را شایسته ی آن دانستن یکی از حضار که کباده ی شعر وادب را می کشید. کش رفتن : کنایه از دزدیدن ،ربودن راستی راستی تصورم کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است. کشمکش : کنایه از دعوا ف ستیزه ، منازعه سرهمین میز آقایان دو ساعت تمام کارد وچنگال به دست با یک خروار گوشت...در کشمکش وتلاش بوده اند. کشیده : کنایه از سیلی ، چَک در را بستم وصدای کشیده ای آب نکشیده ای ... وباز کشیده ی دیگر نثارش کردم . کلک چیزی را کندن: کنایه از آن را خوردن یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند. کمرکش: کنایه از میانه ، وسط مانند گوشت و استخوان شتر قربانی درکمرکش دوازده حلقوم وکتل ... کودن : کنایه از سست و کند، تنبل و کم کار این مصطفی گر چه زیاد کودن و بی نهایت چلمن است... کیفور شدن : کنایه از خوشی فراوان کردن ، لذت بسیار بردن ، خوشحال شدن درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد. گردن دراز گشتن : کنایه از علاقه مند و حریص شدن مصطفی که با دهن باز و گردن دراز حرف های مرا گوش می داد. گره به دست کسی باز شدن : کنایه از حل شدن مشکل به کمک او ولی به نظرم این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد گل انداخته : کنایه از افروخته وسرخ ، سرخ وبرافروخته شده بر روی صورت گل انداخته ی آقای استادی نقش بست. گلی به سرکسی زدن : کنایه از کار مهمی برای او انجام دادن ، سبب حفظ آبرو و افتخار او شدن پسر عموی خودت است هر گلی هست به سرخودت بزن گوش شدن : کنایه از با دقت و توجه گوش کردن همه گوش شده بودند و ایشان زبان مادر مرده : کنایه از قابل ترحم ودل سوزی بودن کسی که دچار مصیبت و یا سختی شده است ، بیچاره ، فلک زده . دریک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادر مرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی ... ماسیدن : کنایه از به انجام رسیدن ، به ثمر رسیدن دیم توطئه ی ما دارد می ماسد. ماشاء الله : کنایه از تعجب و تحسین وبرای رفع چشم بدو برای بیان تعجب یا تمسخر گفته می شود. دیدم ماشاءالله چشم بددور آقا واترقیده اند. ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عموی خودت است . مثال مرغ سربریده : کنایه از بسیار بی قرار و نا آرام ، مضطرب و پریشان . چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید. مهار کسی را به سویی کشیدن: کنایه از او را بدان سو میل دادن . گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و ومهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم . نارو زدن : کنایه از فریب دادن وکلک زدن چون تویی را که صندوقچه ی سرخود قرار داده بودم نارو زدی . ناز شست: کنایه از آن به عنوان پاداش به کسی به ویژه به آن هنرنمایی کند می دهند . خیانت کردی و نارو زدی دبگیر که نازشست باشد. نثار کردن: کنایه از حواله کردن . وباز کشیده ی دیگری نثارش کردم . نشخوار کردن : کنایه از تکرار یا یادآوری امری از گذشته کم کم وقتی درست آن را زوایار وخفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم . نمک ناشناس: کنایه از آن که خوبی های دیگران را نادیده می گیرد، حق نشناس بی اختیار در خانه را باز کردم واین جوان نمک ناشناس را مانند... نمکین: کنایه از دل نشین ، خوش آیند پوزخند نمکینی زد و گفت خوب دستگیر شد. نوک کسی را چیدن : کنایه از روی کسی را کم کردن و به سکوت یا عدم دخالت وادشتن او در خوش زبانی وحرافی وبذله ولطیفه نوک جمع را چیده . نو نوار شدن : کنایه از دارای لباس نو شدن ، لباس نو پوشیدن نو نوار که شدی باید سر میز پهلوی خودم بنشینی . واترقیده: کنایه از تنزل کردن ، پس روی کردن دیدم ماشاء الله چشم بدور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است. هفت قرآن به میان: کنایه از دور ماندن از رویدادی ناخوش آیند. گفت به من دخلی ندارد ماشاء الله هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است. همراه کردن : کنایه از مشارکت دادن کسی در انجام کاری ، شریک کردن به هر شیوه ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می کنی. هوا دار: کنایه ا زحمایت گر وجانب دار کسی ،طرفدار دسته جمعی خواستار بردن غاز و هوا دار تمامیت وعدم تجاوز به آن گردیدند. درس کباب غاز به قلم سید علی کرامتی دبیر زبان و ادبیات فارسی نکات مهم درس گیله مرد (ص 43 تا 53) نمادهای این درس: گیله مرد نماد مبارزان آزادی خواه ، مآمور اوّل(محمدولی)، نماد حاکمان زورگو – مآمور دوم(بلوچ)، نماد افراد فرصت طلب و رشوه گیر در حکومت – صغری: نماد ایران که به دست بیگانگان و حاکمان داخلی نابود شده است – جنگل: نماد جامعه بی قانون – باد و باران: نماد ظلم و ستم شدید و فراگیر. ص 43: در پاراگراف اول داستان آرایه ی تشخیص وجود دارد. (به باد، باران، درختان کهن، نهرها شخصیت داده است. ) هنگامه کردن: سر و صدا کردن – چنگ انداختن : کنایه از حمله کردن - افسار گسیخته: کنایه از وحشی و نا آرام – تمام پاراگراف اول رمز و نماد است و اشاره به آشوب های اجتماعی و سیاسی در جامعه دارد. ص44: پاراگراف دوم: دل پُر داشتن، کنایه از ناراحت بودن، کینه ی کس را به دل داشتن پاراگراف چهارم: تولم: نام منطقه ای در شمال ایران – گوشش بدهکار نبود: توجّه نمی کرد – حساب کهنه پاک می کرد: کنایه تسویه حساب می کرد ، تلافی می کرد ص45: پاراگراف دوم: کومه: کلبه، آلونک – ملّاکین: صاحبان زمین زراعتی فراوان و بزرگ پاراگراف سوم: تفتیش: جستجو ، تجسّس – امنیه ها: نیروها و مأموران اطّلاعاتی - به جیب زدن: کنایه از دزدیدن ص46: پاراگراف اوّل: کروج: نام منطقه ای در شمال – به کلّه اش زد: کنایه از به فکرش رسید . پاراگراف دوم: ذرع: واحد اندازه گیری طول در قدیم (معادل حدود یک متر) – تضاد بین خشاخش باد با زوزه. پاراگراف سوم: طارمی: ایوان نرده دار ص49: پاراگراف سوم: علمدار و لاور ، هردو به معنی رهبر هستند. ص50: پاراگراف اول: بهره: سود فروش محصولات کشاورزی ص51: پاراگراف دوم: رَجَز بخوان: ادّعا کن، از خودت تعریف کن – جرز: دیوار کاه گلی اتاق ص52: پاراگراف اول: تپق زدن: لکنت زبان داشتن، کلمات را درست تلفظ نکردن در اثر عجله و ترس ص45: پاراگراف پنجم: لابه: گریه و التماس و زاری – تعجیل: عجله – وکیل باشی: نماینده ی نیروی انتظامی نکات مهم درس سووشون (ص 54 تا 60) نمادهای این داستان: یوسف: نماد مبارزان راه آزادی میهن که به دست استعمارگران بیگانه و حاکمان زورگو شهید می شود – زری: نماد زنان و افراد معمولی جامعه که در اثر مشاهده شهادت آزادی خواهان ، از خواب غفلت بیدار شده و به افرادی مبارز تبدیل می شوند نه خسته : خدا قوّت /صفحه 54 بند دوم : زن های خوشه چين ، به قطار ، كنار مزرعه نشسته اند و سرشان به طرف مزرعه است . زن های خوشه چين : كنايه از زن های فقير و بی چيز /به قطار : رديف ، قيد /سرشان به طرف مزرعه است : كنايه از توجّه شان به گندم ها است . /چارقد : روسری /شلخته : نامرتّب كسب كه كارهايش بی نظم و ترتيب است /شلخته درو كنيد تا چيزی گير خوشه چين ها بيايد . : كنايه از گشاده دست عمل كردن ، با روحيّه ی جوانمردانه عمل كردن/جوال : ظرفی كه از پشم بافته شده باشد ( گونی ) عبا : 1- پوشش است از پشم و جز آن كه جلويش شكافته است و بر روی لباس می پوشاند ، 2- روپوش گشاد و بلند پشمی يا نخی كه در ميان پيش باز است و دو سوراخ در طرفين دارد كه دست ها را از آن بيرون كنند و طبقه ی روحانيون و جز آنان آن را بر روی دوش اندازند ، 3- گليم خطّ دار /پيشواز : استقبال / صيفی : منسوب به صيف (تابستانی) صيف : تابستان /كشت صيفی : زراعتی كه در بهار و اوايل تابستان كارهای آن انجام می شود و حاصلش در تابستان و اوايل پاييز به دست می آيد مانند خربز و هندوانه /آبی ، آسياب ، می گرداند : مراعات نظير /قوری بند زده ی سياه شده : قوری شكسته ی ترميم شده /جوال : مجازاً كيسه ی گندم /انگار : مثل اين كه /تصدّق قد و بالات بشوم : فدايت شوم ، بلا گردانت شوم /امشب شب سووشون است . تلميح به داستان سياوش دارد : شب عزاداری /سوک : عزا ، غم ، مصيبت ، ماتم /بلدچی : راهنما /خروس خوان : كنايه از صبح زود /دهل : كوس ، طبل بزرگ / سوشون : عزاداری با شيون و زاری / آشكارا : واقعاً ، قید /مال : حيوان /درخت گيسو : درخت كه موهای زنان عزادار را به عنوان عزا به آن وصل می كنند /بابت : به عنوان / چانه اش گرم شده كنايه از پرحرفی كردن /شربت گلاب ... انگوريش بابا ... روز سوشون و شبش ناهار و شام هم می دهند ./هيمه : هيزم /آتش می كنند : مجازاً آتش روشن می كنند /يكهو : یک مرتبه ، ناگهان ، قيد /رنگ شب پريده : كنايه از صبح زود ، هوا گرگ و ميش است ، تشخيص /قربانش برم : مرجع ضمير « ش » سياوش 0/بارالها : شبه جمله ، منادا / آفتاب تيغ كشيد : كنايه از طلوع كردن خورشيد ، تشخيص /تيغ : استعاره از پرتو خورشيد /تا بار و بند را ببندند و بچّه ها را سوار كنند ، به آنها رسيده ام /بارو بنه : توشه ی راه ، زاد راه /به آنها رسيده ام : به آنها خواهم رسيد ( مضارع محقق الوقوع ) /مضارع محقق الوقوع : اگر بخواهند قطعی بودن عمل را در حال یا آینده ی نزدیک نشان دهنده گاهی از شکل ماضی مطلق برای زمان حال یا آینده استفاده می کنند و این همان مضارع محقق الوقوع است یعنی مضارعی که وقوعش قطعی است . /ولی نعمت : روزی دهنده /نقل بگويم : قصّه بگويم /قربانش بروم : مرجع ضمير « ش » سياوش /سی ميدان : در اين جا به معنی به طرف میدان ، به سوی میدان/فكری است : در حال فكر كردن است /لعين : رانده شده ، نفرين شده /جركردن : جنگيدن ، درافتادن / آفتاب سرتاسر ميدان را گرفته : مجازاً روشن كرده ، تشخيص /سی چهل نفر می ريزند به سر مباركش /دل آدم از جا كنده می شود كنايه از بی قراری و اظهار ناراحتی كردن / آخر عاقبت : سرانجام ، قيد /اسبش را پی می كنند .پی کردن : قطع كردن رگ پا ، زدن در پای جلوی اسب/كت : شانه ، كتف /اسب لُخت مجازاً بی زين /شيهه كشيدن : فرياد كشيدن اسب /يكی از آن لعين ها لباس غضب بر كرده /غضب : خشم مجازاً رنگ قرمز /لباس غضب : كنايه از لباس قرمز رنگ /سرو پكالش خينی می شود : سرو صورتش خونی می شود /نه خم به ابرو می آورد . : كنايه از ناراحت نشدن به روی خود نياوردن /لعين : نفرین شده مجازاً شمر . /بعد آن لعين از اسب پياده می شود ، شمشير می زند به نای مباركش : اشاره دارد به امام حسين و سياوش /نای : گلو /قدرت خدا كارد نمی برد : تلميح به داستان حضرت اسماعيل دارد /سرنا همچنين سوزناک می زند : تشخيص /سرنا : نوعی نی ، از سازهای بادی که لوله ای دراز چوبی یا فلزّی با چند سوراخ است / ما زن ها كاه به سرمان می ريزيم : در مراسم سوگواری در بعضی از مناطق گِل يا كاه بر سر می ريزند ، كنايه از عزاداری /خشت : آجر نپخته / پلک هايش داغ شده : كنايه از اين كه می خواهد گريه كند نزديک است دست در گردن زن ميان سال بيندازد و هم پای او گريه كند/هم پا : همراه /قاطر : استر / زری و يوسف سوار اسب می شوند و هم عنان ، اسب می تازند/هم عنان : مجازاً همراه ، باهم ، دوشادوش /عنان : دهنه ، افسار /هم عنان با اسب : ايهام تناسب /مردهای سياه پوش : كنايه از مردهای عزادار /حجله قاسم آوردند كه زری به ديدن آن خواست شيون بكشد امّا جلوی خودش را گرفت /حجله ی قاسم : نماد جوانی و ناكامی حجله :1- اتاق آذين بسته برای عروس و داماد ، 2- برای كسانی می گذارند كه جوان مرگ شده اند/شيون بكشد : فرياد بكشد /جلو خودش را گرفت : كنايه از اين كار را نكرد . /خان كاكا : آقا داداش /عيال : همسر /طواف : دور زدن ، گرد چیزی گشتن /جماعت در صحن سينه و زنجير بزنند : كنايه از عزاداری كردن/موعظه كردن : وعظ كردن ، سخنرانی كردن /العياذ بالله : پناه بر خدا /حرفش را هم نزنيد : اين كار نبايد انجام دهيد حتّی در گفتار /قشون : ارتش ، سپاه /بلوا : آشوب /هم قسم : هم پيمان /دستمان را بگذاريم روی دستمان : كنايه از كاری انجام ندهيم /تشييع كردن : همراهی كردن ، مشایعت /قدغن : ممنوع /آب از سر من يكی كه گذشت : اتّفاق است كه افتاده برای من ديگر فرقی نمی كند و كنايه از دچار نهايت بدبختی و مصيبت شدن /عجب روی ما سفيد كردی ! : طنز و كنايه از ما را شرمنده كردی /عجب روی ما را سياه كردی ! : آبرو برای ما نگذاشتی /ملّتفت : متوجّه /نعش : جنازه /منشین و تماشا کن : تماشا نکن /ناكام : كسی كه به آرزويش نرسيده ، ناموفّق ، جوان مرگ /تا كردن : رفتار كردن ، مدارا كردن ، کنار آمدن /با رعیتش مثل یک برادر بزرگ تا می کرد : با رعیتش محترمانه برخورد می کرد/معذّب نكنيد : عذاب ندهيد ، آزار ندهيد /ماری كه از ديشب روی قلبش چنبره زده بود و خوابيده بود سربلند كرد به نيش زدن:ما ر : استعاره از غم و اندوه از دست دادن همسر /چنبره زده بود : حلقه زده بود /مار و چنبره زده بود : مراعات نظير /سربلند كرد به نيش زدن : تازه شدن غم ، غم و اندوه به او هجوم آورده بود . /چراغ های ذهنش روشن بود : كنايه از كاملاً آگاه بود ، فكر و حواسش خوب كار می كرد /چراغ های ذهنش : اضافه ی تشبيهی/هيچ كس در اين دنيا نخواهد توانست اين چراغ ها را خاموش كند : ديگر كسی نمی تواند اين آگاهی را از او بگيرد . /تأمّل كردن : فكر كردن / تضمين آيه ی قرآن « و لكم في القصاص حيوةٌ يا اولي الالباب » : ای خردمندان ، حكم قصاص برای حفظ حيات شماست / دست بيخ گلويش گذاشته : كنايه از تحت فشار قرار دادن /صدايش را بلندتر كند : كنايه از اعتراض كردن /همه ی كارها افتاده دست زن و بچّه ها : كنايه از افتاده دست كسانی كه نمی فهمند /كُفری : جای ناراحتی بسيار است ، عصبانی /كدام بلندگويی مردم شهر را اين چنين به خيابان كشانده بود : تشخيص / متفرّق : پراكنده /يک جوان را به تير غيب كشته اند : جوانی را كشته اند بدون آنكه قاتل او شناخته شده باشد . /پروانه ی كسب : مجوز مغازه / انگاركن : تصوّر كن ، فرض کن. مهمترین نکات درس هشتم ؛ « کلبه ی عموتم » پهن: چهارشانه و درشت اندام – خپله (خپل) : چاق و بی دست و پا – ریش ریش: کنایه از پاره پاره ، فرسوده و نخ نما شده – «پیراهن روی سینه اش دهن کجی می کرد» : کنایه از این که پیراهن نامناسب و بدقواره ای پوشیده بود. / بی رودرواسی (بی رو در بایستی): بدون تعارف و تکلّف/ زوزه: کنایه از صدای آزاردهنده و گوشخراش/ سردی، کنایه از ناامیدی / مُندَرِس: پاره و کهنه / غنایم (جمع غنیمت): وسایل ارزشمند/سرودهای مقدّس : مجازاً کتاب آسمانی انجیل / تیره روزان : کنایه از افراد تهی دست و بدبخت / «تارهای قلبشان مرتعش شده بود» : کنایه از این که قلبشان به شدّت می تپید و هیجان زده شده بودند./ متشنّج: لرزان از تب شدید (تب و لرز)/ حدّ ِ نَصاب: مقدار، تعداد یا اندازه ی تعیین شده./ مباشرت: همکاری در کارهای دیگران./ زمخت: خشن، ناهموار و ناخوشایند./ مهمترین نکات درس دهم ؛ « دخترک بینوا » (ص 80 تا 85) اشباح (جمعِ شَبَح): سایه های ترسناک اشیا و گیاهان در تاریکی شب./ تشبیه زنِ تناردیه به کفتار (به خاطر ترسناکی بیش از حد) / تضرّع آمیز: همراه با گریه و التماس و زاری/ پیش ِ پا گرفتن: به راه خود ادامه دادن / بیشه: جنگل/ نقطه ی اتّکا: تکیه گاه/ متراکم: فشرده و انبوه و تیره - حُزن انگیز: غم انگیز، نگران کننده – تشبیه ابرهای تیره به دودهای متراکم – تشبیه ظلمت شب به نقاب سیاه/کوکب: ستاره/مخوف: ترسناک/تشبیه ستاره ی مشتری به زخم نورافشان (منظور همان سیّاره ی مشتری است) از نظر سرخ رنگ بودن./ موحِش: وحشتناک و هراس آور – خلنگ: خارهای سَبُک و چندپر بیابان، که در اثر وزش باد به پرواز در می آیند./ بُهت: حیرت شدید (از شدّت تعجّب سر جای خود خشک شدن) معني ابيات درس 12 غزل سعدي 1ـ آن لحظه كه مي ميرم ، در آرزوي رسيدن به تو هستم و به اين اميد جان مي دهم كه خاك درگاه تو شوم .(هميشه تو را مي خواهم ،حتي مرگ من هم به خاطر تو است. مصراع دوم نهايت خاكساري و فروتني و پاكبازي سعدي را برابر محبوبش نشان ميدهد .)2ـ وقتي كه در روز قيامت دوباره زنده مي شوم ،تنها به خاطر گفت و گو با تو بلند ميشوم و تنها تو را مي جويم. ( زنده شدن من در قيامت تنها براي يافتن توست . )3 ـ در آن لحظه كه زيبا رويان دو جهان(جهان حقيقت و مجاز) در قيامت يا بهشت جمع شده باشند، چشمم ( مجازاً نگاهم ) تنها به سوي تو مي باشد و تنها به صورت زيباي تو عشق ميورزم .(تنها تو را مي بينم وبس)4 ـ از بهشت سخن نخواهم گفت ، گل بهشتي را نخواهم بوييد ، به دنبال چهره ي زيباي زن بهشتي نخواهم بود ، تنها به سوي تو خواهم آمد.(تنها وجود تو برايم ارزشمند است .)5ـ اگر هزار سال در گور(خوابگاه نيستي)بخوابم ، حتي در گور هم در آرزوي وصال و رسيدن به تو خواهم بود. ( خواب من در قبر تنها به خاطر رسيدن به تو سالم و آرام خواهد بود . )6ـ از دست ساقي بهشتي باده ي بهشتي نخواهم نوشيد ؛ من به شراب نيازي ندارم ؛ زيرا از بو و آرزوي رسيدن به تو مست ميباشم . 7ـ با وجود عشق تو پيمودن هزار بيابان وتحمل هزاران مشكل آسان است؛ اگر جز اين باشد ، تمام كارهايم از سر خودخواهي و براي خودم خواهد بود. معني بيت هاي درس 12غزل حافظ 1ـ اي عارفان،خدا را شاهد مي گيرم كه اختيار دلم از دستم خارج مي شود و من عاشق شده ام، دريغا كه راز پنهان عشق من فاش خواهد شد.2 ـ اي باد موافق، ما سوار بر كشتي عشق هستيم ، وزيدن آغاز كن ؛ به اميد آن كه به ديدار يار كه آشناي ماست، نايل شويم . 3ـ محبت كوتاه مدت روزگار خيالي و دروغ و جادو است ، پس نيكي كردن در حق ياران را غنيمت بشمار.(غنيمت شمردن فرصت)4 ـ اي انسان جوانمرد و بزرگوار،براي شكر از سلامتي كه خدا به تو بخشيده است ، فرصت را غنيمت بشمار و از فقير بي نوا دلجويي كن .(درويش نوازي)5 ـ راحتي وآسوده بودن در دو دنيا در گرو اين دو سخن است : با دوستان جوانمردي كردن و با دشمنان ملاطفت و نرمي نشان دادن .6 ـ حتي در هنگام فقر و بي چيزي نيز سعي كن شاد باشي و عشق بورزي ؛زيرا اين كيمياي وجود(عشق و شادي)گدا را هم مانند قارون بي نياز و ثروتمند مي كند .(شاد باشي)7 ـ اي عاشق ، از فرمان عشق سرپيچي نكن؛ زيرا معشوق كه سنگ سخت در پنجه ي قدرت او مانند موم نرم است ، تو را به خاطر غيرت وتعصبي كه به تو دارد ، مانند شمع مي سوزاند (اختيار تو در دست معشوق است،پس از فرمان او سرپيچي نكن .) 8 ـ به جام باده ( استعاره از دل انسان عارف ) كه مانند آيينه ي اسكندري است ، ( تلميح به داستان آيينهي اسكندر ) خوب نكاه كن تا حال و اوضاع كشور دارا ( مجازاً همهي هستي ) را براي تو آشكار سازد(به دل عارف توجه كن ؛ زيرا او از همه چيز آگاه است و تو را از همه چيز آگاه مي كند) 9 ـ زيبا رويان فارسي زبان جان تازه اي به انسان مي بخشند؛ اي ساقي عشق ، به رندان پرهيزكار ( افرادي كه در ظاهر ناپاك و در باطن درستاند ، افراد لاابالي و بيبند و بار) مژده بده كه دل به عشق زنده دارند؛ زيرا زهد و عبادت خشك و رياكارانه اثري ندارد . 10 ـ حافظ اين لباس زاهدان را كه آغشته به مي و نجس است ، به اختيار خود نپوشيده است ؛اي شيخ پاكيزه لباس پرهيزكار!! ( اي رياكار ) عذر مارا در مورد اين ناپاكي بپذير و بر ما عيب نگير ! ( زيرا در عشق اختيار نيست و من به خواست خودم عاشق نشدهام .) معني شعر باغ عشق از سنايي 1 ـ اي انسان تا كي مي خواهي در زندان اين دنيا از افراد مختلف فريب بخوري؟ يك لحظه از چاه تاريك اين دنيا بيرون بيا تا جهان حقيقت را ببيني . 2 ـ جهاني كه در آن هر كسي براي خود پادشاهي است و همه ي جانها شادمان هستند(تفاوتي بين انسان ها نيست و همه شادند) 3 ـ در آسمان جهان حقيقت عقابي كه دلها را شكار كند وجود ندارد و در عمق درياي آن نهنگ كشنده اي نيست(هيچ گونه دشمني وجود ندارد) 4 ـ گر از راه عشق به جهان حقيقت بيايي ، همه را خدمت كار دل خود مي يابي و اگر از راه دين وارد شوي ، همه را زيبا كننده ي جان خود مي بيني . 5 ـ اگر امروز در اين دنيا از لحاظ جان زيان كني (جان خود را از دست بدهي)، چه بسيار سرمايه و سودي كه فردا در جهان آخرت از اين زيان خواهي ديد 6 ـ تو اگر مانند فريدون يك لحظه در ميدان مبارزه با نفس خود ايستادگي كني ، به هر طرف كه روكني نشان پيروزي خود را خواهي ديد. 7 ـ اگريك روز راهنماي تو درد دين و وفاداري به آن باشد ، جاي شگفتي نيست كه خود را با مردان خدا همراه و هم رديف ببيني . 8 ـ چگونه انتظار بخشش از مردم داري در حالي كه خدا را بخشنده و رزاق مي داني؟ چگونه به طرف گناه مي روي در حالي كه خدا را داننده ي پنهاني ها مي داني ؟ 9 ـ همه چيز را از خدا بدان نه از اعضاي بدن يا عناصر چهارگانه ي طبيعت ؛ زيرا سطحي نگري و كوتاه بيني است كه خطي را كه به خاطر داشتن عقل به وجود مي آيد ، تو آن را به انگشتان نسبت بدهي 10 ـ به اين ظواهر دنيا مانند انسان هاي نادان ، مغرور و فريفته نشو ؛ زيرا زور و زر دنيا آن بهاري نيست كه پاييزي نداشته باشد(هميشگي نيست) 11ـ (در اين دنيا) اگر در آسمان باشي به زمين خواهي آمد و اگر ماه باشي به چاه خواهي افتاد و اگر دريا باشي خالي خواهي شد واگر باغ شاد و خرمي باشي پاييز و نابودي را خواهي ديد(اگر در اوج عزت و بزرگي باشي ، خوار ذليل خواهي شد .) 12 ـ چرا بايد به خوشبختي دنيا افتخار كني و از بدبختي آن ناله كني ؛ زيرا تا چشم به هم بزني ، در زماني بسيار كوتاه ، هيچ يك را نخواهي ديد(شادي و غم اين دنيا هميشگي نيست) 13 ـ آيا نديدي كه الب ارسلان پادشاه قدرتمند سلجوقي به خاطر بلندي مقام سر به آسمان برده بود؟ اكنون به شهر مرو بيا تا تنش را زير خاك ببيني .(همه از اين دنيا خواهند رفت) معني بيت هاي فردوسي در درس تربيت انساني و سنت ملي ما 1 ـ با ديدار تو جانم را زيبا ميكنم . از من هر چه بخواهي اطاعت ميكنم .2 ـ غير از بند و اسارت ( كه نميپذيرم ) زيرا بند باعث بيآبرويي است ، باعث شكست است و كار ناپسندي است . 3 ـ تا زندهام كسي مرا در بند و اسارت نخواهد ديد زيرا روان آگاه من اين گونه تربيت شده است . معني ابيات خاقاني انتهاي درس چهاردهم 1 ـ آن شخص كوچك و فرودست را كه امروز بزرگ و بلندمرتبه شده است ، با نگاه كوچكي و خواري در او نظر نكن ( همچنان او را كوچك نشمار ) 2 ـ شاخهي كوچكي را كه درخت بزرگي شده است ، با بيتفوتي به بزرگياش نگاه نگن . معني ابيات نظامي درس مايع حرفشويي 1 ـ سخن كم و سنجيدهاي كه مانند مرواريد باشد بگو تا به خاطر سخن كم ولي با ارزش تو دنيا پر شود ( با اين سخنان سنجيده در دنيا مشهور شوي ) 2 ـ ميتوان از سخني كه مانند مرواريد باشد ، لاف زد ، زيرا آن چيزي كه زياد است و مي توان زياد زد ، خشت است . ( سخن بيهوده مانند خشت است ) معني شعر داروگ از نيما : كشتزار من ( كشور من )، در كنار كشتزار همسايه ( شوروي سابق )، خشك شد. با وجود آن كه می گويند ساكنان آنجا غم و درد بی شماری دارند؛ ای پيام رسان روزهای ابری، داروگ ! کی باران خواهد بارید؟ بر اين اوضاع نامساعد كشور من ، بر اين كلبه بی نور و بی نشاط من كه اجزای سازنده اش در حال شكستن و فرو ريختن است ( آنقدر فشار و اختناق در كشور من وجود دارد كه همه چيز را نابود ميكند )، همانند دل دوستانی كه از دوری و جدایی هم در حال نابودي است ، ای پيام رسان روزهای ابری، داروگ! کی باران خواهد باريد؟ رمزهای شعر: ١- كشتگاه : جامعه ايران زمان شاعر ٢- كشت همسايه: كشور اتحاد جماهير شوروي پس از انقلاب اكتبر ١٩١٧ ٣- ساحل نزديك: همان كشت همسايه، همسايه شمالي ٤- داروگ:انسان آگاه باران : خوشي و شادابي و آزادي معني شعر باغ بيبرگي از اخوان ثالث ــ آسمان باغ فقر( پاييزي ) را ، ابر كه مانند انساني پوستين سرد و نمناكي دارد ، محكم در آغوش گرفته است ( فقر فرهنگي و فكري جامعه را فراگرفته است ) . باغ فقر ( جامعه ) با سكوت پاك و غمانگيز خود همواره تنهاست . ــ آهنگ باغ فقر( پاييزي ) باران است و سرودش باد . لباسش خرقهي برهنگي است . و اگر بايد لباسي غير از اين داشته باشد ، باد تار و پود آن لباس را با برگ هاي زرد كه مانند شعله هاي زرين هستند ، بافته است . مهم نيست كه چه چيزي و در كجاي اين باغ مي خواهد برويد يا نميخواهد ، باغبان و رهگذري نيست كه به آن توجه كند . ( به جمعهي زمان شاعر كسي اهميت نميدهد و گويي صاحب و سرپرستي ندارد .) باغ نا اميدان در انتظار هيچ بهار و رويشي نيست . ( جامعه نميخواهد تغيير كند و به رشد برسد ) ــ اگر از چشمان باغ فقر( پاييزي ) نور اميدي نميتابد و يا اگر در چهره اش برگ شادي رشد نميكند ( اگر اميدي ندارد و شادي در آن نيست ) با اين وجود چه كسي ميگويد كه باغ فقر ( كشور من ) زيبا نيست ؟ اين باغ داستان از ميوههايي ميگويد كه روزي سر بر اوج آسمان داشته اند و امروز در دل خاك خوابيد هاند ( انسانهاي بزرگي در كشور من وجود داشتهاند كه اكنون درگذشته اند و كشورم به آنها افتخار ميكند . ) ــ خندهي باغ فقر ( پاييزي ) همراه با اشك خون است و غمناكي . پادشاه فصلها ، پاييز ، هميشه با اسب يالافشان زرد رنگش در آن جولان ميدهد . ( كشورم را غم پاييزي فراگرفته است ) معني شعر سفر به خير از دكتر محمد رضا شفيعي كدكني گون ( نماد انسان هاي اسير دنيا و پايبسته ) از نسيم ( نماد انسان هاي آزاد و رها و وارسته كه از وضعيت موجود كشور ناراضي است ) پرسيد : اينگونه با عجله به كجا ميروي ؟ نسيم پاسخ داد : من از اين بيبان ( كشور غبارگرفته و پر از فشار و اختناق ) دلگير و ناراحتم . آيا تو هم نميخواهي از اين غبار آزار دهندهي اين بيابان سفر كني و آسوده شوي ؟ گون پاسخ داد : سراسر وجودم آرزوي رفتن است ؛ اما چه كنم كه پاي بسته ي اينجا هستم و نميتوانم از اينجا دل بكنم ... گون دوباره پرسيد : با اين شتاب به كجا ميروي ؟ نسيم پاسخ داد : به جايي مي روم كه خانهاي جز اين خانه براي من باشد . گون گفت : سفرت به خير و خوشي باشد ؛ اما تو را به دوستيمان قسم مي دهم ، به خاطر خدا ، وقتي از اين كوير وحشت ( كشور پر از ترس و اختناق ) سالم عبور كردي ، سلام مرا به شكوفه ها و باران زندگي بخش برسان . نماد ها : 1 ـ گون نماد انسان هاي اسير و پاي بند 2 ـ نسيم نماد انسان هاي آزاد و رها و وارسته كه از وضعيت ستم آلود و استبداد زدهي كشورش ناراضي است توضيح شعر در سايه سار نخل ولايت بند اول * در مصراع اول تلميح به آيهي قران است ـ در مصراع سوم ميان بزرگ و كوچك تضاد وجود دارد ـ در مصراع چهارم يك تمثيل ديده ميشود ـ در مصراع ششم تلميح به داستان فرعون و اهرام و تشبيه ( اضافهي تشبيهي ) در عبارت فرعون تخيل و در مصراع بعد يك تشبيه ديده ميشود . توضيح : نام خدا كه بهترين آفريننده است گرامي باد ، زيرا تو را آفريد ، نميتوان از تو ( علي ) شگفت زده شوم ، زيرا چشم و وجود كوچك و ناتوان من براي ديدن بزرگي و عظمت تو كافي نيست ، مورچه از كجا ميدان كه بر ديوارهي ساختمان بزرگي مانند اهرام مصر عبور ميكند / يا بر روي يك خشت خام ( من مانند مورچه تفاوتي ميان علي با آن همه عظمت و ديگران قايل نيستم ) تو ( علي ) مانند آن هرم بزرگي هستي كه تخيل و تصور ميتواند بسازد . و من مانند آن مورچهي ضعيفي هستم كه نميتواند عظمت تو را درك كند . بند دوم * مصراع دوم و سوم آرايه ي تلميح دارد . توضيح : تو با اين همه عظمت كه بر فراز ساير موجودات ايستادهاي ( از همه برتري ) چگونه / خود را پايين مي آوري و در كنار تنور يك پير زن قرار مي گيري و براي او كار ميكني ؟/ و در زير شلاق كودكانهي بچههاي بيسرپرست و يتيم قرار ميگيري ؟ / و نيز ميتواني با اين همه بزرگي در بازار تنگ و پر اختناق كوفه قدم بزني ؟ بند سوم : علي را به اقيانوس قايم تشبيه كرده است ، كلمهي تنگ ايهام دارد : باريك يا پر از فشار و اختناق ، و در آخر بند تلميح به قرآن توضيح : من پيش از تو اقيانوس با عظمتي نديده بودم كه عمودي باشد ( تو اقيانوس قائمي ) / قبل از تو صاحب قدرتي نديده بودم / كه كفش وصله دار و ياره بپوشد / و مشك كهنهاي را بر دوش خود بگيرد ( خود مشغول كار باشد ) /و برادر برده ها و غلامها باشد ( مقامش را تا حد فرودستان پايين بياورد ) افسوس كه تو تنها صاحب شبهاي اين كوفهي پر از اختناق بودي / اي نور خدا / در شبهاي تاريك و به هم پيوستهي تاريخ / اي روح شب قدر / تا زماني كه سپيده بدمد ( جبرئيل برتو نيز تا سپيده دم نازل مي شد. )بند چهارم * شب نماد آرامش و تاريكي است ، طوفان نماد خشم و خروش ، چاه نماد جوشش ، سحر نماد روشنايي و سفيدي ، ستاره نماد روشنايي ، لبخند نماد زيبايي و زندگي . توضيح : شب با آن همه آرامش بخشي ، از چشم تو آرامش ميگيرد / طوفان خشم و خروش خود را از تو دارد / سخن تو گياه را ثمربخش ميسازد / و از نفس جانبخش تو گل رشد مي كند / از زماني كه تو در چاه گريه كردي ، چاه جوشان شده است ( گريه هاي تو از جوشش چاه بيشتر بوده است .) / سپيده دم به خاطر سفيدي چشمان تو طلوع ميكند / شب در مقابل سياهي چشمان تو سر تعظيم فرود ميآورد / همهي ستاره ها بدهكار نگاه درخشان تو هستند / لبخند تو باعث و اميد زندگي است / همهي شكوفه ها از نژاد لبخند هاي زيباي تو هستند .* بند پنجم : پيشاني علي ( ع ) به كتاب خداوند و دريا تشبيه شده است ؛ به دليل اين كه علي قرآن ناطق بود و دريايي از علم در سر داشت . پيشاني مجازاً سر مي باشد توضيح : چه طور يك شمشير زهرآلود ميتواند / سر با عظمت تو را كه مانند كتاب خداست ، بشكافد ؟ / چگونه مي توان با شمشير دريا را شكافت و از بين برد ؟ علم علي با كشته شدن نيز از بين نمي رود ) * بند ششم : عشق نماد غم ، غم نماد ديرينگي ، غم را به شعر تشبيه كرده است . توضيح : به خاطر تو گريه ميكنم / با غمي كه از عشق هم غم انگيزتر است / و از غم هم قيمي تر / براي تو با چشم همهي فرودستان ميگريم ( تنها فقرا و فرودستان براي تو ميگريند ) / با چشماني كه از ديدن تو محروم مانده اند ( من هرگز تو را نديدم ) / گريه ي من شعر غم تو است كه شبها مي سرودي ( شب ها مي گريستي ) * بند هفتم : تلميح به داستان پرستاري و همبازي بودن علي با بچه هاي يتيمان و جريان فتح مكه كه پيامبر پا روي دوش علي نگذاشت و در عوض از علي خواست كه پا روي شانه ي پيامبر بگذارد و بتها را پايين بيندازد . استعاره در عبارت « كلمات كودكانه تراويد » كه كلمات را به آبي تشبيه كرده كه مي چكد . توضيح : آن هنگامي كه مانند نور خورشيد / مانند خورشيدي به خانهي پير زني كه بچه هاي يتيمي داشت ، تابيدي / و هيبت و شكوه حيدر بودن ( شدت و سختگيري و حمله ي پي در پي داشتن در جنگ ) خود را / وسيلهي شادي كودكانه ي آن ها كردي / و بر روي شانه اي كه پيامبر به خاطر بزرگواري تو پا نگذاشت ، / كوكان يتيم را نشاندي / و از آن دهان كه ( در وقت جنگ ) آواز شير مي آمد ، / كلمه هاي كوكانه چكيد / آيا تاريخ ( با ديدن اين كه تو شكوه حمله ات را با رحمت آميختي ) حيرت زده بر در خانهي پيرزن بيوه ، نميلرزيد و متعجب نمانده بود ؟ * بند هشتم : تلميح به جنگ احد ، تشبيه زخم ها به گلبوسه ها ، بدن مجروح و خونآلود به دشت شقايق ، مهر به باده ، هشتاد زخم به تازيانههايي كه در موقع حد ( مجازات مست ) مي زنند . توضيح : در جنگ احد / كه به خاطر مانند گلبوسه ، بدنت به دشتي پر از شقايق سرخ تبديل شده بود / مگر از كدام شراب عشق مست شده بودي / كه با زخم هاي مانند تازيانه خود را مجازات كردي ؟ * بند نهم : استفهام انكاري براي تأكيد ، مبالغه در مصراع آخِر .توضيح : كدام يك بدهكارتريد ؟ / دين به تو بدهكارتر است يا تو به دين ؟ ( مسلماً دين به تو بدهكارتر است ) / همهي دين ها بدهكار تو هستند .* بند دهم : بينش به باغ تشبيه شده است ، تلميح به جنگ خيبر ، تشخيص و استعارهي مكنيه در بازوان انديشه و كردار . توضيح : آگاهيهايي كه به ما بخشيدي / هزار بار ارزشمند تر از فتح خيبر است / آفرين به فكر و عمل قدرتمند تو *بند يازدهم : روسياه ماندن كنايه از شرمنده شدن ، به بيوزني افتاد ايهام دارد : 1 ـ شعر سپيد من وزن عروضي ندارد 2 ـ شعر من بي ارزش شد ، وزن ميگيرد كنايه از ارزش پيدا مي كند ، تنگ مايه كنايه از فقير و ناتوان ، در پيان بند تلميح به آيهي قران . توضيح : شعر سپيد من شرمنده شد / زيرا در فضاي ستايش تو بي وزن و بيارزش شد / هر چند سخن به خاطر تو ارزش پيدا مي كند / من چگونه ميتوانم عظمت تو را در سخن مختصر و ناتوان جا بدهم / ستايش تو را در كجا ميتوان به پايان برد ؟( مسلماً هيچ جا ) / الله اكبر ( براي تعجب به كار برده است )/ آيا خدا نيز از تو شگفت زده نميشود ؟ / پس آفرين بر خدا ، آفرين بر خدا / آفرين بر خدايي كه نيكو ترين آفريننده است / فرخنده باد نام خدا / زيرا بهترين آفرينند است / و نام تو / زيرا بهترين آفريده اي . معني بيت هاي حديث جواني درس نوزدهم 1 ـ من اشك ناچيزي هستم ولي به خاطر اين كه براي انسان هاي ارزشمند ريخته شده ام ارزش پيدا كرده ام ، من خار ناچيزي هستم ولي به خاطر اين كه در زير سايهي گل قرار گرفته ام ارزشمند شده ام ( با اين كه ارزشي ندارم ولي به خاطر هم نشيني با افراد ارزشمند عزيز شده ام ) ( تشبيه خود به اشك و خار از جهت بي مقدار بودن ، به پاي كنايه از فروتني ، به سايه ي كسي آرميدن كنايه از تحت حمايت كسي بودن ، گل استعاره از معشوق )2 ـ اي معشوق من كه مانند نو بهار عشق زيبا و شاداب هستي، من به خاطر ياد زيبايي هاي تو مانند گل بنفشه هميشه مشغول تفكر و تأمل هستم (رنگ و بو مجاز از زيبايي نوبهار عشق استعاره از معشوق ، تشبيه خود به بنفشه ، سر به گريبان كشيدن كنايه از متفكر بودن و تأمل كردن ) . 3 ـ من مانند خاك به خاطر دوستداري تو ، ناتوان و بي ارزش شده ام ، و مانند اشك به دنبال تو با علاقهي تمام دويده ام ( آمده ام ) ( تشبيه خود به خاك و اشك ، از پا افتادن كنايه از ناتواني و بي ارزش شدن ، با سر دويدن كنايه از با شور و علاقهي زياد رفتن ) 4 ـ من نشان و نمودي از جواني را در زندگي خود نديده ام ، سخن و تعريف جواني را از ديگران شنيده ام ( به خاطر عشق تو پير شده ام ) 5 ـ من از سلامتي و آرامش خاطر بهرهي كامل نبرده ام و از آرزوهاي خود خوشي نديده ام . ( بيمار عشق تو بوده ام و به آرزوهاي خود نرسيده ام ) ( تشبيه عافيت به جام و تشبيه آرزو به شاخ و تشبيه عيش به گل اضافهي تشبيهي ) 6 ـ روزگار اين پيري را ارزان و مجاني به من نداده است ، بلكه اين پيري را با دادن جواني خريده ام ( جواني را داده ام و پيري را خريده ام . ( موي سپيد كنايه از پيري ، فلك رايگان نداد تشخيص دارد ، رشته استعاره از پيري ، و نقد جواني ، جواني را به نقد ( پول ) تشبيه كرده است . ) 7 ـ اي سرو به آزاده بودن خود افتخار نكن ، زيرا من از تو آزاده ترم و از همه چيز جهان ( براي عشق ) صرف نظر كرده ام ( سرو مورد خطاب واقع شده و تشخيص واستعارهي مكنيه دارد ، سرو نماد آزادگي است ، از كسي بريدن كنايه از قطع علاقه كردن ) . 8 ـ اي رهي ، اگر من از پيش انسان ها فرار ميكنم ، بر من عيب نگير ؛ زيرا من مانند آهويي هستم كه هرگز انساني نديده است . ( هر چه ديده ام معشوق فرشته خو بوده است و بس ) ( رهي تخلص شاعر است ، آهو ايهام تناسب دارد 1 ـ نام حيوان كه در اين شعر همين معني مورد نظر است 2 ـ گناه و عيب كه با كلمهي عيب تناسب دارد . ) معني بيت هاي شعر در کوچه سار شب از هوشنگ ابتهاج 1 - در این دینا که کسی به فکر کسی نیست ، هیچ کس برای دلجویی و احوالپرسی ما نمی آید و صحرای پر از غم زندگی ما ساکت و خالی است ( بیان شدت تنهایی و غربت شاعر) کوچه سار شب = اضافهي تشبيهي سرایبی کسی = استعاره از دنيا پرنده پر نمی زند = کنایه از خالی و ساکت بودن ، کسی به در نمی زند = کنایه کسی تلاشی و حرکتی نمی کند . واج آرایی حرف ( پ ) 2- در این تاریکی و خفقان ( دوران حکومت ستم شاهی ) هیچ کس به فکر آزادی و رهایی نیست و در این محیط ستم هیچکس در اندیشهي رهایی نیست . شب نماد دوران ظلم و خفقان ، شب گرفتگان = کسانی که اسیر ظلم و ستم هستند ، در سحر زدن = کنایه از به دنبال آزادی و رهایی بودن واج آرایی حرف ( س ) 3- منتظر طلوع صبح آزادی هستم ؛ افسوس که چنین شبی به پایان نمی رسد و انتظار من بیهوده است ( شاعر چشم انتظار حرکتی است که ظلمت و اختناق را نابود کند اما امیدش به یأس مبدل می شود .) در انتظار غبار بی سوار نشستن = کنایه از انتظار بیهوده سپیده استعاره از آزادی 4- دل غمزده و آشفته ی من از این خراب تر نمی شود زیرا ختجر غم تو تا آنجا که می توانست آن را خراب و نابود کرده است . ( بيان نهايت غمگين بودن شاعر ) خنجر غم = اضافهي تشبیهي 5- جامعه ای که در آن به سر می بریم پر از غم و اندوه است و کسی جز غم ، ندای آشنایی و دوستي سر نمی دهد .( در این سرزمین غم بار همه از هم بیگانه اند ) گذرگه پرستم = استعاره از دنیا صلا زدن = صدا زدن ، دعوت کردن ، 6- گوش هاي تو بسته است و انتظار پاسخي از تو ندارم ؛ پس برو كه انتظار من بیهوده است زیرا هیچکس به خواهش من پاسخ مثبت نمی دهد و كار من ندا دادن به گوش كر است ؛ پس بهتر است سخن را کوتاه کنیم . چه چشم پاسخ است =( استفهام انکاری ) یعنی انتظار پاسخ ندارم ، چشم داشتن کنایه از انتظار داشتن ، دريچه استعاره از گوش - مصراع دوم ( برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند ) تمثیل و كنايه از كار بيهوده انجام دادن . 7- من همچون درختی هستم که سایه و میوه ندارم ؛ پس اگر مرا از ریشه جدا کنند ، سزوار اين كار هستم ؛ زیرا بر درختی که تر و سبز است کسی تبر نابودی نمی زند ( من فايده اي ندارم پس شايسته ي نابود شدن هستم ) . بر در مصراع اول و مصراع دوم جناس تام ( بر = میوه / بر = حرف اضافه ) واج آرایی حرف ( ر ) مصراع دوم آرایه ی تمثیل دارد و كنايه از بهره رسان را از بين نمي برند . معني بيت هاي درس بيست و دوم ( شخصي به هزار غم گرفتارم 1 ـ انساني هستم كه اسير غمهاي زيادي هستم و هر لحظه كار براي من سخت و دشوار مي شود . ( هزار نماد كثرت ، به جان رسد كارم كنايه از بيچاره شدن ) 2 ـ بدون هيچ خطا و گناهي زنداني شده ام و بدون هيچ دليلي اسير هستم . ( زلت ، گناه ، علت و سبب مراعات نظير ) 3 ـ حتي ستاره ها هم براي مجازات من آماده اند و با يگديگر پيمان بسته اند ( اشاره به باور پيشينيان كه ستاره ها را در سرنوشت آدمي مؤثر مي دانستند ، سرنوشت مرا آزار ميدهد ) و آسمان هم آمادهي جنگ با من است . بيت تشخيص ( جان بخشي به اشيا ) دارد ، كمر بستن كنايه از آماده شدن 4 ـ زنداني هستم و بخت من شوم و نامبارك است و با من يار نيست ؛ اندوهگينم و بخت و اقبال با من دشمن است . محبوس و منحوس جناس دارد ، اختر كنايه از بخت و اقبال ، طالع و منحوس و اختر مراعات نظير دارد ، اختر خونخوار است تشخيص دارد ، خونخوار بودن كنايه از دشمن بودن 5 ـ غم من امروز از ديروز بيشتر است ( روز به روز غمگينتر مي شوم ) و ثروتم امسال از پارسال كمتر است ( سال به سال سرمايه ام كمتر مي شود ) بين كلمه ها دو به دو تضاد وجود دارد : امروز با دي ، امسال با پارسال ، فزون تر با كمتر 6 ـ سرشت و ذات من سرشار از پشيماني است و هر آتشي كه ميبينيد ، مانند حرفي از طومار پشيماني من است يا هر حرف از طومار پشيماني من مانند آتشي است . اضافهي تشبيهي در طومار ندامت ، حرف طومار به آتش تشبيه شده است و بر عكس هم مي توان در نظر گرفت ؛ يعني جاي مشبه و مشبهٌ به را عوض كرد : آتش مانند حرف طومار است . ، طومار مصراع دوم استعاره از پشيماني . 7 ـ من زماني دوستان برگزيده اي ( مخلصي ) داشتم ، اكنون چه اتفاقي افتاده است كه هيچكس با من دوست نيست 8 ـ هر شب آسمان به خاطر گريه هاي زياد و ناله هاي همراه با ناتواني من ، درمانده و ملول ميشود . گريه و ناله مراعات نظير ، آسمان به ستوه ميآيد تشخيص دارد . 9 ـ زندان پادشاه كجا و من كجا ؟ ( زندان پادشاه جايگاه من نيست ) اين چه سرنوشت شومي بود كه ناگهان به من روي آورد ؟ خدايگان منظور پادشاه ، ديدار نمود كنايه از روي آورد . 10 ـ به دست و پاي من زنجيري سنگين بسته شده است ؛ شايد به اين خاطر است كه من خيلي كودن و نادان و ديوانه ام ! به دست و پايم در يك متمم با دو حرف اضافه ، سبك بار كنايه از نادان . 11 ـ من دليل زنداني شدنم را نمي دانم ؛ آنقدر مي دانم كه دزد و راهزن نيستم . ( بي دليل زنداني شده ام) 12 ـ اكنون چه كار مي توانم بكنم و نمي دانم چه كار بدي انجام داده ام كه زندان پادشاه شايسته ي من شده است .( من شايسته ي زنداني شدن نيستم ) استفهام انكاري 13 ـ ( از اتفاقات پيش آمده ) ترسيدم و از كشورم مهاجرت كردم ( يا فرار كردم ) و گفتم كه من باشم و بخت بد هم همراه من ( من به همراه بخت نگونسارم باشم ) . پشت كردن كنايه از فرار كردن و مهاجرت كردن ، در مصراع دوم « واو » از نوع معيت يا همراهي است . 14 ـ در ذات من اميد زيادي به پيشرفت وجود داشت ، اما چه حيف شد كه اين اميدها از دست رفت و نابود شد . مصراع دوم يك شبه جمله است . 15 ـ ديگر چرا زياد سخن بگويم و شكايت را طولاني كنم ؛ كه با گفتار و سخن رهايي به دست نميآيد و مشكلم حل نميشود . قصه كردن كنايه از شكايت كردن . معني بيت هاي درس بيست و سه « كعبهي مخفي » 1 ـ اي آبشار چرا نوحه سرايي مي كني ؟ به خاطر غم چه كسي اينقدر ناراحت هستي ؟ شاعر صداي ريزش آب را نوحه خواني دانسته است ، آبشار مورد خطاب واقع شده ؛ پس تشخيص است و استعارهي مكنيه ، چين بر جبين فكندن كنايه از ناراحتي و غم 2 ـ اين چه دردي بود كه تو داشتي و مانند من تمام طول شب را ، درحالي كه سرت را به سنگ مي زدي و بيتابي مي كردي و گريه مي كردي ؟ سر را به سنگ زدن كنايه از نهايت غمگيني و بي تابي كردن است . 3 ـ اتفاقاً خوب شد كه آيينهي ساخته شده در چين يا از جنس چيني شكست ، زيرا ابزار خودبيني و غرور شكسته شد . چيني ايهام دارد : 1 ـ ساخته شده در چين 2 ـ ساخته شده از چيني ، خودبيني ايهام دارد : 1 ـ خود را ديدن 2 ـ دچار غرور شدن 4 ـ وقتي عشق بيايد هوش و دل ( مركز دريافت علم ) انسان دانا را با خود مي برد ( او را بي هوش وعقل و علم مي كند ) ، همانگونه كه دزد دانا ابتدا چراغ خانه را خاموش مي كند تا آسوده تر دزدي كند . مصراع اول تشخيص و بيت اسلوب معادله دارد . 5 ـ آن كاري كه ما با خودمان كرديم ( بلايي كه به سر خود آورديم ) هيچ نابينايي به خود نمي كند ، ما در اين دنيا كه مانند خانه است ، خدا را كه صاحبخانه ي اصلي است فراموش كرديم . خانه استعاره از دنيا و صاحبخانه منظور خداست . 6 ـ آن دلي را ستايش كن و مقدس بدان كه كعبه ي شاعري به نام مخفي است يا كعبه ي پنهان است ، زيرا كعبه ي ظاهري را ابراهيم خليل ساخته است و دل را كه كعبه ي پنهاني است خود خدا بنا كرده است . طواف كردن كنايه از مقدس شمردن و ستايش كردن ، مخفي ايهام دارد : 1 ـ تخلص شاعر 2 ـ پنهان ، تلميح به داستان بنا كردن خانه ي كعبه به وسيله ي ابراهيم ( ع ) 7 ـ ما مانند شمعي هستيم كه از سرنوشت خود آگاهيم ( مي دانيم كه ) ما را براي سوختن و گداخته شدن ( از بين رفتن ) آفريده اند ( بالاخره همه خواهيم مرد ) تشبيه خود به شمع ، خط مجاز از كتاب 8 ـ من مانند پروانه ضعيف نيستم كه با يك شعله ي كوچك ( با يك نشانه ي كوچك از عشق ) بميرم ، من مانند شمع هستم كه جان خود را به تدريج از دست مي دهم ولي هرگز شكايت نمي كنم . جان دادن كنايه از مردن ، دود بر آوردن كنايه از شكايت كردن . 9 ـ زماني كه بلبل مرا در ميان چمن ببيند با اين كه عاشق گل است ، دست از گل برمي دارد و به سوي من مي آيد ، همان گونه كه اگر برهمن بتپرست اگر مرا ببيند ديگر بتپرستي نمي كند و مرا مي پرستد . ( من از گل و بت خيلي زيباتر هستم ) بيت اسلوب معادله دارد . 10 ـ بزرگي و ارزش من در سخنانم پنهان شده است مانند بوي گل گل كه در گلبرگ هايش پنهان است ، پس هر كس مي خواهد مرا بشناسد و به ارزش واقعي من پي ببرد ، بايد به سخنانم توجه كند . ( ارزش هر كسي به سخناني است كه مي گويد . ) بيت در ستايش سخن سنجيده گفتن است . كلمه ي مخفي ايهام دارد مانند بيت 6 ، پنهان شدن ارزش در سخن به پنهان شدن بو در گلبرگ تشبيه دارد . معني بيت هاي درس آخر ( ريشه ي پيوند ) 1 ـ در ذات من عظمت پيشينيان و جنگاوري و شجاعت رستم دستان پنهان شده است . 2 ـ در سينه ي پر از اندوه جدايي از گذشته من كه مانند گهواره اي است ، بصيرت و آگاهي مردان بزرگ پنهان شده است ( سينه ي من گهواره بصيرت مردان است ؛ يعني سينه ي من سرشار از بصيرت است . ) 3 ـ وجود مرا مانند جزيره اي خشك و بي فايده تصور نكن ؛ زيرا در ذات من درياي بي پايان و خروشان ( آگاهي ) پنهان شده است . 4 ـ دل مرا ضعيف و ناتوان به حساب نياور ؛ زيرا دل من مانند شيري خشمگين و شجاعي است كه در نيستان سينه ام پنهان است . ( من خيلي جرئت و توانايي دارم . ) 5 ـ تصور مي كني كه ريشه ي پيوند من با گذشته ي زبان فارسي و فرهنگ ايران ازبين رفته است ، هنوز هم در سينه ي من فرهنگ درخشان خراسان ( ايران ) وجود دارد . 2 جواب کلیه ی خودآزمایی های ادبیات فارسی سال دوم دبیرستان خودآزمايي درس اول: 1:ما را آن ده که آن به . 2:اعمال و کارهاي انسان. 3:به ضربت خوردن حضرت علي(ع) و اسارت ضارب و تاکيد مولا بر مدارا کردن با وي. 4: نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را. 5:اگر شعر را از حافظ بدانيم منظور ازپيام آشنا"الهام الهي و الطاف رحماني"و مقصود از آشنا"خود حافظ"است و چنانچه شعر را گفتهي شهريار بدانيم پيام آشنا"پيامي از حضرت علي(ع)" و منظور از آشنا"شهريار است. 6:آزاده و سرمستم،خود کرده به هامونم رانده است جنون عشق،از شهر به افسونم بيت اشاره به داستان ليلي و مجنون دارد. خود آزمايي درس دوم: 1: شكست دادن،نابود کردن 2: الف.که بنشين پيش گرانمايه جفت ب.مرا مادرم نام مرگ تو کرد 3: عناصر ملي، پهلواني، داستاني 4:تو مرکز فرماندهي سپاه را مطابق آئين نظامي رهبري کن. 5:به شهر تو شير و نهنگ و پلنگ سوار اندر آيند هر سه به جنگ؟ که جوابش اين است که شير و نهنگ و پلنگ سواره به جنگ نمي آيند. ج6:به رستم بر آنگه بباريد تير تهمتن به او گفت بر خيره خير همي رنجه داري تن خويش را دو بازوي و جان بدانديش را ج7:بر او راست خم کرد و چپ کرد راست خروش از خم چرخ چاچي بخواست بيامد که جويد زايران نبرد سر هم نبرد اندر آرد به گرد ج8:به گرز گران دست برد اشکبوس زمين آهنين شد سپهر آبنوس چو بوسيد پيکان سر انگشت اوي گذر کرد بر مهره ي پشت اوي خود آزمايي درس سوم: ج1:خشمگين شدن (نشان دادن خشم خود) ج2:آهنين کوه (استعاره از عمرو) هژبر ژيان (استعاره از علي) ج3:زيرا شاعر تحت تاثير حماسه هاي ملي، اين داستان تاريخي و ديني را با دخل و تصرف در اصل موضوع سروده است. ج4:بخشي از خاوران نامه ي ابن حسام خوسفي يا شهنشاه نامه ي صبا خوانده شود. ج5:بيت سيزده(اله،اژدها) ج6:زبان مثنوي معنوي ساده و سنجيده است حال آنکه زبان حملهي حيدري رسا وسنجيده نيست،شعر مولوي منطقي است در حالي که حمله ي حيدري از اين نظر موفق نيست،شعر مولوي بيشتر جنبهي عرفاني (غنايي)دارد اما شعر باذل جنبه ي پهلواني و حماسي و موضوع هر دو اثر تقريبا يک چيز است. خودآزمايي درس چهارم: ج1:زيرا او مي خواهد جايزه ي نفر سوم را-که يک کفش است-ببرد تا آن را به خواهرش بدهد. ج2:در آن قسمت که خوانواده ها در کنار فرزندانشان هستند و با شيريني و آب ميوه از بچه هايشان پذيرايي ميکنند و مادري با دوربين دستي از فرزندش فيلم مي گيرد در حالي که علي با آن کتاني کهنه مبهوت فضا شده است. ج3:به خاطر ايثار،صداقت و معنويت کودکانهي خواهر و برادر ج4:به منظور فهم و درک بيشترفيلمنامه،خودتان به اين سؤال و سؤال پنج جواب بدهيد. خودآزمايي درس پنجم: ج1: انسان ، عامل بسياري از مشکلات خودش هست.( مسبب همهي گرفتاري ها خودمان هستيم) ج2:مرحله ي دوم تعارف ميزبان،وقتي که صاحب خانه اصرار مي کند مهمان ها از کباب غاز بخورند. ج3:الف.استفاده از ضرب المثل هاي عاميانه و کنايات ب.جزيي نگاري در توصيف ج. اقتباس از آثار ادبي گذشته ج4:جلو کسي در آمدن: پذيرايي شايسته کردن( شايستگي هاي خود را نشان دادن) سماق مکيدن:انتظار بيهوده کشيدن براي غذا شکم را صابون زدن:در انتظارخوردن چيزي بودن، چند مرده حلاج بودن:توانايي انجام کاري را داشتن (چقدر کارايي داشتن) ج5(توصيف سيلي زدن) پنج انگشت دعا گو به معيت مچ وکف ومايتعلق به،برصورت گل انداختهي آقاي استادي نقش بست. توصيف قيافهي مصطفي (لات و لوت و آسمان جل و بي دست و پا و پخمه و و تا بخواهيبدريخت و بدقواره) ج6: واترقيده اند، تک و پوز، کيفور شدن، آسمان جل و پخمه. لات و لوت، فنرش در رفته و . . . ج7:پيام هر دو اين است که مسبب همهي گرفتاري ها خودمان هستيم. خودآزمايي درس ششم: ج1:پنج فرزند داشتن محمدولي و عجز و التماس او. ج2:اوضاع کشور بسيار نامناسب توصيف شده است و نشانگر اين است که اربابان به مردم ظلم مي کردند و دولت خودکامه ي پهلوي به بيدادگري و استبداد برخواسته بود. ج3:خلاصي از ادامهي اين مأموريت دشوار ، دريافت تشويقي و پاداش به خاطر اين کار، پيشگيري از لورفتن قضيه ج4: شاعر با تکرار اين جمله به طور ضمني به خواننده القا مي کند که خاطره ي شوم قتل صغري هميشه در ذهن و خيال گيله مرد وجود دارد. ج5:محمدولي:نماد انسان هاي ظالم و وابسته به حکومت و مجري بي اختيار حاکمان گيله مرد: نماد انسان هاي ظلم ستيز و مبارز و آزاديخواه مامور دوم: نماد انسان هاي ناآگاه و بي اعتنا به سرنوشت ديگران خودآزمايي درس هفتم: ج1:نامنظم درو کنيد تا خوشه هاي بيشتري باقي بماند و خوشه چين ها بتوانند بيشتر استفاده ببرند. ج2: نويسنده مظلوميتي را که در داستان يوسف وجود دارد با داستان سياوش مقايسه کرده است و مي گويد که هر دو در برابر بيگانه ايستادند و بي گناه کشته شدند. ج3:آفتاب تيغ کشيد: کنايه از طلوع کرد خم به ابرو نياوردن: كنايه از اظهار ناراحتي نکردن پلک هايشان داغ شده: کنايه از نزديک است گريه کند. ج4:ماري که از ديشب بر روي قلبش چنبره زده بود. ج5:تحقيق کنيد و بنويسيد. ج6:ثوابت باشد اي داراي خرمن که گر رحمي کني بر خوشه چيني شلخت درو کنيد تا چيزي گير خوشه چين ها بيايد. خودآزمايي درس هشتم: ج1:مثلا در مزرعه سبد کارگران ضعيف و رنجور را پر مي کرد و خود را به خطر مي انداخت و روپوش کهنهي خود را به پيرزن ميداد. ج2:خشونت و سنگدلي ج3:آنجا که مي گويد من همهي نيرو هاي بازوانم را در اختيار شما مي گذارم اما روانم را به موجود فناپذيري نمي سپارم و آن را براي خداوند محافظت مي کنم. ج4:در آنجا که مي گويد وقتي که جسم من را کشتيد ديگر کاري از دستتان برنمي آيد و پس از آن ابديت در کار است ج5:به عهده ي دانش آموز ج6: اين نکته را که پشت سرگذاشتن سختي ها و مشکلات باعث ارتقاي کشور ميشود. خودآزمايي درس نهم: ج1: سر گرداني در بيابان، خانه خرابي و ويراني. ج2:الف.نرون مرد ولي رم نموده است/باچشمهايش مي جنگد. ب:دانه هاي خشکيدهي خوشه اي/ دره ها را از خوشه ها لبريز خواهد کرد. ج3:سرود هاي صلح و شادي: وحي الهي چوپانان:پيامبران ج4:صلح ، فلسطين ج5:جملهي اول: حاکمان ظالم مرده اند و مي ميرند اما فلسطين همچنان پايدار مي ماند. جمله ي دوم: با آگاهي و بصيرت و شناخت کامل مي جنگد. خودآزمايي درس دهم: ج1:دسته ي سطل را تکان مي داد، چند بار از يک تا ده را مي شمارد. ج2:الف.چند دسته از بوته هاي خار،در نقاط بي درخت سوت مي کشيد. ب.درخت هاي خاردار مانند بازوهاي طويلي که مسلح به چنگال و مهياي گرفتن شکار باشند،به هم مي پيچيدند ج3:از ستاره ي درخشان و نوراني مشتري که آن را نمي شناخت و آن را همچون يک زخم نورافشان مي ديد، مي ترسيد. ج4:زني نفرت انگيز با دهاني هم چون دهان کفتار و چشماني برافروخته از غضب. خودآزمايي درس يازدهم: ج1:الف.- تشبيه: گيسوان دلا چون آبشار طلايي ميدرخشيد . ب:- استعاره: دلا کلاهش را برداشت و از زير آن،آبشار طلايي رنگ سرازير شد.آبشار طلايي استعاره از گيسوان دلا . ج2:زيرا ارزش واقعي گيسوان دلا خيلي بيشتر از آن مبلغ بود. ج3:زيرا بدين وسيله متوجه شدند که چقدر نسبت به هم محبت دارند که به خاطر همديگر از بهترين چيزهاي خود گذشتهاند. ج4:وجود يک حادثه با يک شخصيت اصلي، محدوديت مکان، پرداختن به يکي از ابعاد زندگي. ج5:ايثار ،عشق ج6:هر مخلوقي نشاني از خداست و هيچ مخلوقي او را هويدا نمي سازد. ج7:سرانجام اين طور مي گوييم که او در همه جا هست،هر جا و نايافتني است. ج8: هر دو معتقدند که بايد با ديدي نو و تکامل يافته به امور و پديده ها نگريست. خودآزمايي درس دوازدهم: ج1:عيش و مستي ج2:درويش نوازي: اي صاحب کرامت شکرانه ي سلامت روزي تفقدي کن درويش بينوا را حسن خلق: آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مرورّت با دشمنان مدارا اغتمام فرصت: ده روز مهر گردون افسانه است و افسون نيکي به جاي ياران،فرصت شمار يار را ج3: حافظ در بيت-آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا-معتقد است که آسايش و راحتي دو جهان در اين است که با دشمنان و مخالفان به نرمي برخورد کرد و اين ،مضمون همان آيه است که خدا به موسي(ع)مي فرمايد:با فرعون ستمگر و طاغي با بياني نرم صحبت کن؛البته هدف از اين ملايمت،اصلاح يا تاثير گذاشتن بر مخالف است؛ولي در غير اين صورت جايز نيست. ج4:«اينه ي اسکندر نامه» آيينه اي بوده که اسکندر با همکاري ارسطو بر فراز مناره ي شهر اسکندريه(مصر)ساخته است؛کارش اين بوده که از دور کشتي ها را مي ديده است،اين آيينه،از عجايب هفتگانه ي عالم بوده است.يکي از ويژگي اين آيينه اين بوده که از آينده خبر مي داده است.«دارا»همان داريوش سوم است که در زمان او اسکندر به ايران حمله کرد و او را شکست داد و«دارا»به شمال شرقي ايران گريخت و به دست والي بلخ کشته شد.با مرگ او سلسله ي هخامنشي منقرض شد. ج5: بهشت ج6:الهي گلهاي بهشت در پاي عارفان خار است،جوينده ي تو را با بهشت چه کار است؟ حديث روضه نگوييم گل بهشت نبوييم جمال حور نجوييم دوان به سوي تو باشم خودآزماي درس سيزدهم: ج1:«الف»کثرت مي باشد،مثل«الف»در موارد زير: بسا کسا که به روز تو آرزومند است.(جه بسيار کساني که...) زهي سودا که خواهي يافت فردا از چنين سودا(چه سرمايه هاي زيادي که...) ج2:خدا ج3:ز يزدان دان نه از ارکان که کوته ديدگي باشد که خطي کز خرد خيزد تو آن را از بنان بيني ج4:اقبال و ادوار،اوج و قعر،سود و زيان،عرش و فرش ج5:تنزل مقام يافتن، از مقام عالي پايين آمدن ج6:بيت آخر ج7:مصراع دوم شعر بيت هشتم: به سوي عيب چون پويي گر او را غيب دان بيني ج8:هشتن و هليدن ج9:تنه ي اصلي Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم آذر ۱۳۹۲ ساعت 0:7 توسط حجت مولوی
|